داستانهای ادبیات جنایی ژاپن، معمولا به نام هونکاکو «Honkaku» معرفی میشوند. هونکاکو سبکی از داستان است که به تبعیت از داستانهای پلیسی غربی و با تکنیکهای مختص به این سبک نوشته میشود. در عصر طلایی داستانهای پلیسی غربی، بسیاری از این آثار ترجمه میشدند و به دست مخاطبین ژاپنی میرسیدند و منجر به پدید آمدن ادبیات جنایی ژاپن شدند که تا کنون آثار منحصربهفردی در این ژانر نوشته شده است.
ایشیکاوا، یکی از مهمترین نویسندههای مدرن ادبیات ژاپن میگوید:«ادبیات مدرن ژاپن با ترجمه اثرها از انگلیسی به ژاپنی شروع میشود و این موضوع برای ژانر رازآلود و ادبیات جنایی ژاپن هم صادق است.»
با ترجمهی آثار پلیسی غربی از نویسندگان مطرحی چون ادگار آلن پو، جی. کی. چسترتون و سر آرتور کانن دویل، سویهی جدیدی در پرداخت به صحنه و روایت به نویسندگان و مخاطبان ادبیات در ژاپن شکل گرفت که رفته رفته به ادبیات جریان ادبیات جنایی ژاپن شناخته شد و میخواهیم به شرحی از این جریان ادبی در ژاپن بپردازیم.
معرفی ژانر ادبیات جنایی ژاپن
قبل از هرچیزی، بهتر است به تعریف دقیقی از هونکاکو بپردازیم و بررسی کنیم که چرا چنین نامی برای داستانهای مرموز ژاپنی انتخاب شده است. هونکاکو قصهایست چالشی که خوانندگان را با پازلی از اطلاعات و دادهها روبهرو میکند تا خوانندگان بتوانند قصهی یک جنایت را در مقام یک کارگاه/یا به همراهی کارگاه پروندهی جنایی حل کنند.
میتوانیم این قصهها را داستان یک «بازی عادلانه» تعبیر کنیم! اما چرا؟ چون هونکانوهای ژاپنی، مبتنی بر اطلاعات و دادههای منطقی هستند. ما هرگز با یک هیولای غیرواقعی در پرونده جنایی ژاپنی طرف نیستیم. قاتلها و جنایتکاران، همگی پیرو امیالی کاملا انسانی هستند و نویسنده همهچیز را طوری برای شما ساخته و پرداخته است که اگر هم قاتل و جنایتکار، مرتکب جرمی میشود، میتوانید با تحلیل و رفتارشناسی شخصیتها، به یک یا چند دلیل منطقی و قابل پذیرش در این خصوص دست یابید.
در حالی که نویسندههای جنایی ژاپنی، این داستانها را به صورت یک پازل طراحی میکنند، اما همچنان شما میتوانید خود را با موضوعاتی مانند موقعیتی پیشآمده برای وقوع یک قتل، اتاقهای قفلشده و زندانیها، نقشههای طبقات پیچیده و سایر استانداردهای داستان پلیسی روبهرو کنید که در رمانهای پلیسی کلاسیک هم وجود دارند.
شاید احساس کنید که هونکاکو، تصویر یک رمان پلیسی کلاسیک را تداعی میکند، اما در واقع به این شکل نیست. سبکی به نام شاکای (Shakai) در ادبیات جنایی ژاپن وجود دارد که بیشتر به داستانهای پلیسی غربی مشابه است ولی هونکاکو، جزو سبکهایی از ادبیات جنایی ژاپنی است که بر پایهی اِلِمانهای اختصاصی و بنیادین ادبیات ژاپن نوشته میشود. البته نویسندههایی مانند کیگو هیگاشینو ، این دو سبک را در آثار خود ترکیب کردهاند و کتابها و قصههای جنایی ماندگاری را خلق کردهاند.
ادبیات ژاپن تا به اینجای کار، در حوالی سال ۱۹۲۰ قرار دارد و تقریبا قبل از شروع جنگ جهانی دوم است و شاید بتوانیم بگوییم، سایهی جنگ هم حس کردنیست. نام نویسندهی دیگری در سالهای ۱۹۲۰ – ۱۹۴۰ بر ادبیات ژاپن سایهای فراموش و تکرار نشدنی میاندازد؛ ادوگاوا رانپو (Edogawa Ranpo). رانپو به طور عمومی به عنوان «پدر داستانهای جنایی ژاپنی» شناخته میشود. او توانست این ژانر را به نور اصلی صحنهی ادبیات ژاپن بیاورد و کاری کند که تقریبا همهی دنبال کنندگان ادبیات پلیسی غربی، رو به داستانهای جنایی ادبیات ژاپن بیاورند و خواندن آنها را هم تجربه کنند.
در کنار رانپو، نام دیگری هم به چشم میخورد که از اهمیت بالایی در این مسیر برخوردار است؛ روئیکو کورویوا. کورویوا بیشتر به عنوان یک مترجم پرکار شناخته شده، اما درواقع اگر صادق باشیم، او بود که دو نمونه اولیه داستانهای هونکاکو ژاپنی را نوشت. رمانهای بدبخت (Miserable) و شش جنازه (The six corpses) توانستد شخصیت کورویوا را هم در کنار رانپو تثبیت کنند. کار کورویوا هم به عنوان یک مترجم و هم به عنوان نویسنده، نقطه شروع مهمی در ایجاد ترکیبی از سبک داستانهای پلیسی غربی و اِلِمانهای ادبی ژاپنی بود.
ادوگاوا رانپو؛ نامی حیاتی برای ذکر کردن در ادبیات جنایی ژاپن و پروندههای جنایی ژاپنی
از سال ۱۹۲۳ به بعد، رانپو نامی ضروری برای ذکر کردن در کانون پرونده جنایی ژاپنی شد. داستانهای کوتاه اولیه ادوگاوا مصداق اتحاد و ترکیب استادانهی سبک داستانهای پلیسی غربی با علاقهمندیهای خاص و خرده فرهنگهای ادبی ژاپن هستند. با گذشت زمان، ادوگاوا رانپو به پادشاه مسلم داستانهای پلیسی ژاپن تبدیل شد. پرکار بودن و خلاقیت رانپو، او را به عنوان کسی در تاریخ معرفی کرد که ژاپن و ادبیات این کشور را با ژانر جنایی آشنا کرد. همزمان با اعتماد به نفسی که از ستوده شدن به عنوان یک نویسندهی حاذق دریافت میکرد، شروع به بنیان نهادن سبک اختصاصی خودش در تاریخ ادبیات نیز کرد.
سبک رانپو رفته رفته و در گذر زمان، به شدت تحت تاثیر تروماها و ترسهای فرهنگی و اجتماعی ژاپن قرار گرفت و برای خوانندگان عجیب و غریب بود. او یکی از نخستین پیشگامان پرونده جنایی ژاپنی «معکوس» بود. در اثر جنایی معکوس (Inverted) مخاطب شاهد جرم است ولی جزئیات جرم اتفاق افتاده برای کاراگاه درون داستان ناشناخته باقی میماند. این سبک بعدها توسط برنامه تلویزیونی غربی کُلُمبو (Columbo) مشهور شد.
به دلیل علاقه رانپو به نوآوری و استفاده از تکنیکها و اِلِمانهای جدید در داستاننویسی، نه تنها به عنوان پدر سبک هونکاکو در ژاپن شناخته میشود، بلکه به عنوان مبتکر مکتبی تحت عنوان «داستانهای جنایی نامتعارف» نیز شناخته شده است.
دیگر آثار در ادبیات جنایی ژاپن؛ فراتر از رانپو
اگرچه سلطنت ادوگاوا رانپو در طول دو دهه فعالیتش به عنوان نویسنده پرونده جنایی ژاپنی، موضوعی غیر قابل انکار است، اما این را نیز نباید انکار کرد که جریان پیوستهای از نویسندگان سبک هونکاکو در ژاپن وجود داشتند که همتراز با رانپو، مهارت خود را توسعه دادند و خود را برای برعهده گرفتن جایگاه او آماده کردند.
با این حال، تا پایان جنگ جهانی دوم جنبش فراتر از سایه رانپو پیش نرفت. پس از پایان جنگ، ادبیات پساجنگ شاهد ظهور نویسندگان بزرگی مانند سیشی یوکومیزو بود. مجموعه داستانهای «کوسوکه کیندایچی» چ یوکومیزو، که با رمان «قتلهای هونجین» در سال ۱۹۴۶ آغاز شد، بلافاصله شاهد موفقیتهای بزرگی شد.
در سال ۱۹۴۷، رانپو سازمانی را بنیان گذاشت که به «نویسندگان مرموز ژاپن» شهرت یافت. با ترکیب تکنیکها و ترفندهای داستان پلیسی غربی و شناختی که از زیباییشناسی وحشت در فرهنگ ژاپن وجود داشت، جریانی مداوم از رمانهای جنایی ژاپنی نوشته شدند و سپس توسط این سازمان که از سال ۱۹۴۸ به بعد جایزه سالانهای برای بهترین رمان جنایی ژاپنی ارائه میداد، ترویج شدند.
رمانهای سبک هونکاکو، از آن تاریخ به بعد به عنوان یک محصول پایدار و همیشگی ادبیات ژاپن شناخته شدند و نویسندگان جدید هر ساله آثار جدیدی در این عرصه تولید میکردند و رمانهای جنایی ژاپنی به یکی از انتخابهای اصلی ژانر داستانهای تخیلی برای مطالعه در طول سفرهای روزانه در زندگی شهری ژاپن تبدیل شد.
در نتیجه، از پایان دوران فعالیت رانپو تا به امروز، جریانی مداوم از رمانهای جنایی ژاپنی به دست عموم خوانندگان رسیدهاند. از جمله نمونههای مشهور میتوان به آثار مختلف آکیمیتسو تاکاگی در مجموعه «کیوسوکه کوزو»، رمان موفق «گربه اطلاع داشت» اتسوکو نیکی در سال ۱۹۵۷ و رمانهای تتسویا آیوکاوا در مجموعه داستانهای «کارآگاه اونیتسورا» اشاره کرد.
با این حال، از زمان آغاز به کارش در سال ۱۹۸۳، پادشاه جدیدی بر سبک رمان هونکاکو حکمرانی کرد. میتوان گفت کیگو هیگاشینو تنها نویسنده داستانهای جنایی ژاپن است که توانسته است به سطح آگاهی رانپو ادوگاوا در مورد ادبیات دست یابد. سبک او برای مخاطب عمومی مناسب است و منطق دقیق رمانهای کلاسیک هونکاکو را با واقعگرایی و ژانرهای محبوبی مانند جنایت واقعی و داستانهای پلیسی ترکیب میکند. همانند ادوگاوا، او به تمایلش نسبت به آزمایش و نوشتن در هر مکتبی از داستانهای پلیسی شناخته شده است.
رنسانس رمانهای هونکاکو در ادبیات جنایی ژاپن و ظهور مکتب جدیدی به نام شین-هونکاکو
تا دهه ۱۹۸۰، هر دو سبک هونکاکو و شاکای به ژانرهای شناخته شده و جاافتادهای تبدیل شدند. به نحوی که کاملاً در ادبیات ژاپن رسوخ کرده بودند و جزو ویژگیهای اصلی ادبیات این سرزمین شناخته میشدند. این دو سبک به طور مرتب با هم ترکیب میشدند تا درامهای جنایی بسیار موفقی را برای خوانندگان عمومی و معتاد به این سبک ایجاد کنند.
اما برخی از نویسندگان جوانتر، تصمیم گرفتند تا داستانهای جنایی این سبکها را رقیقتر کنند. نویسندگان جوان ادبیات جنایی ژاپن، سعی بر این داشتند که بزرگترین قانون این سبکها یعنی واقعگرایی را زیر پا بگذارند و به جای آن، سعی کردند شکل جدید و مدرنی از هونکاکو ایجاد کنند که از لحاظ متنی و خط داستانی، پیچیدهتر و عمیقتر از داستانهای کلاسیک هونکاکو باشد. این اتفاق، منجر به ایجاد مکتب داستانهای جنایی شینهونکاکو (Shin-Honkaku) شد.
جنبش نوآورانهی نویسندگان جوان ژاپنی در سالهای ۱۹۸۰ سعی داشت عشق نوستالژیک به سبک کتابهای معمایی هونکاکو را با درک جدیدی از واقعگرایی الهام گرفته از پسامدرنیسم ادبیات غربی تلفیق کند. معمولاً، آزمایشهای اولیه در این ژانر به مجموعه «کیوشی میتارای» که سوجی شیمادا آن را با رمان «قتلهای زودیاک توکیو» در سال ۱۹۸۱ آغاز کرد، نسبت داده میشود. با این حال، درواقع رمان «قتلهای خانه دهضلعی» نوشته یوکیتو آیاتسوجی در سال ۱۹۸۷، افتخار آغاز جنبش شینهونکاکو را از آن خود میکند.
این جنبش از آن زمان تاکنون به صورت موازی با مکتب کلاسیک هونکاکو ادامه داشته است.
بهترین آثاری که برای شناخت آثار رازآلود ژاپن باید بخوانید
۱. قتلهای هونجین – سیشی یوکومیزو
سیشی یوکومیزو که یک نویسنده جنایی ژاپنی فراموش نشدنی قلمداد میشود، در ۱۹۸۱ با شخصیت کوسکه کیندایچی – که اولین بار در نسخهی اصلی سال ۱۹۴۶ خلق شده بود به خاطرات پیوست.
یوکومیزو شخصیت کارآگاه داستانهایش را مثل شرلوک هلمز اختراع کرد. آنچه بسیاری به عنوان بهترین داستان کارآگاهی ژاپنی نام میبرند، اثریست که میتواند شما را در آشنایی با این ژانر همراهی کند.
قتلهای هونجین راز جنایتیست که پشت درهای قفل شدهی یک اتاق اتفاق میافتد. این فرمول ساخت و پرداخت پلات داستانی، توسط نویسندگان غربی بزرگی مانند آرتور کانان دویل، آگاتا کریستی و گاستون لرو امتحانش را پس داده است و حالا در قتلهای هونجین، قرار است با فرهنگها و خرده فرهنگهای ژاپنی، در حال و هوایی آسیایی اتفاق بیفتد؛ خانوادهٔ ایچیاناگی در روستای اوکامورا.
خانواده ایچیاناگی خانوادهای مغرور، ثروتمند و آریستوکرات هستند، و یکی از پسرانشان، کنزو، قرار است با جوان دیگری به نام کاتسوکو ازدواج کند. در شب عروسی، آنها توسط یک حملهکننده ناشناس کشته میشوند و قاتل خودش را در تاریکی شب گم میکند ، و سرنخها چیزی جز یک اثر دست و یک کاتانای خونین در برف نیستند.
قتلهای هونجین کمتر از دویصد صفحه است و نیمهٔ اول آن به تعریف داستان عروسی و قتل میپردازد و شخصیتهای اصلی را به اندازهٔ لازم معرفی میکند؛ به اندازه کافی یعنی، ما با نام و نقش آنها در خانواده آشنا میشویم، اما خیلی از گذشتهی آنها خبر نداریم!
همین رویکردهای یوکومیزو به شخصیتپردازی نشان میدهد که چطور استادانه گرهها و ضربههای داستان را مدیریت میکند. او میداند چه چیزی مهم است و چه چیزی نه. کجا باید شلوغکاری کند و کجا تمرکز خود را بر روی قسمت منطقی داستان نگه دارد.
قتلهای هونجین، دنبال یک جواب میگردد؛ چه کسی این کار را کرده؟ آیا قاتل را میشناسیم؟ یا یک غریبه است؟ انگیزهی او از این قتل عام چه بوده؟ در حالی که گرهی داستان به اندازهٔ کافی جذاب است که ما را تا پایان صفحات با خودش همراه کند، داستان در اصل در زمانی به اوج خود میرسد که کارآگاه جوان و مرموز، کوسکه کیندایچی، به صحنه میآید. کارآگاه کیندایچی، مطابق پوآرو و هلمز عمل میکند. نشانههای خاصی دارد که برای خواننده جذاب است؛ عجیب و غریب لباس میپوشد و لکنت زبان دارد. اما خیلی اذیتکننده نمیشود و تا پایان روایت، حضورش به اندازهای کافی و جذاب باقی میماند.
۲. مارمولک سیاه – ادوگاوا رانپو
مارمولک سیاه، داستان یک کشمکش جنایی جذاب است بین مهارتهای یک جنایتکار حرفهای و تجارب کارآگاهی کارکُشته. خانم میدوریکاوا ملکه جهان زیرزمینی توکیو است _زنی با اعتماد به نفس و شوخطبع که مانند بچههای دبیرستانی، همهچیز و همهکس در اطراف خود را کنترل میکند_ هنگامی که ملکه در مهمانیهای شبانه خود برهنه میرقصد، مارمولک سیاهی روی بازوی او تتو شده است که به نظر میآید هیولایی زنده و در حال حرکت است!
جنایت برای خانم میدوریکاوا کار سادهایست. برای اینکه کار را کمی چالشیتر کند، به قربانیانش اخطار میدهد که چیزی وحشتناک در کمینشان است و به آنها فرصتیمیدهد تا خود را آماده کنند و از خود دفاع کنند. در این خلال، وقتی به تاجر جواهرات ثروتمند توکیو نامه مینویسد و به او اخطار میدهد که دخترش دیر یا زود ربوده خواهد و میتواند خودش را برای این اتفاق آماده کند، تاجر آکچی کوگورو، کارآگاه معروف را استخدام میکند تا مراقب شرایط باشد و از دخترش نگهداری کند.
میدوریکاوا که فکر میکنم تا اینجا شما هم متوجه شدهاید دارای سمپتومهای روانی خاصیست، از این رقابت سهمگین خوشحال میشود؛ رقابتی که در شیکترین هتل توکیو شروع میشود و تا دریاهای دوردست پیش میرود. در نهایت در پناهگاه زیرزمینی میدوریکاوا به اتمام میرسد، جایی که قربانیانش همیشه شکست میخورند و بعد از تلاشهای بیسرانجام، بدل به جنازهای میشوند که در موزهی جنایات ملکه نگهداری خواهند شد!
۳. قتلهای زودیاک توکیو – سوجی شیمادا
مردی پشت دربهای قفل شده اتاقی، جان خود را از دست میدهد؛ با این حال _همانطور که در دفترچهی خاطراتش نوشته شده است_ خللی در برنامهی او برای تکهتک کردن شش دختر، دختر ناتنی و خواهرزادههایش به واقعیت تبدیل میشود و آنها در مکانهای مختلف در سراسر ژاپن دفن میشوند. چهل سال بعد، کارآگاهان کیوشی میتارای و کازومی ایشیوکا باید بفهمند چه کسی این کار را کرده و چگونه این اتفاق افتاده است؛ سوال اصلی این است: چرا هر جسم در عمقی مختلف دفن شده است؟
شاید در کمال ناآشنایی با فضا و اتمسفر داستان در «قتلهای زودیاک توکیو» چیزی برای تمام خوانندگان آشنا باقی مانده باشد. هنچنان ادله کمی برای تصمیمگیری در مورد وقوع جنایت و قاتل اصلی وجود دارد. خواننده باید باور کند که ایشیوکا همکار خوب و خوشقلب اما کمتر باهوش میتارای است؛ بهرغم این که این برچسبها به ندرت درست هستند.
شاید به دلیل باشد که این اثر اولین اثر شیماداست. ایشیوکا و میتارای اکنون در بسیاری از رمانها همراه شیمادا شدهاند و با هر داستان تاریخ زیست خود را تکمیلتر میکنند. با این حال، در این نسخه نخستین، عمق کمتری در شخصیتپردازی کارآگاهها وجود دارد.
در نیمه دوم کتاب، خواننده برای بازههایی با ایشیوکا تنها گذاشته میشود و این بخشها ضعیفترین قسمتهای کتاب هستند. آنقدر که از اشتیاق خواننده برای آشکار شدن راز نهایی هم میکاهند. خواننده از خود میپرسد که آیا قرار نیست کمککنندهای وجود داشته باشد؟ و کسالت داستان را برای بازیافتن راز نهایی برطرف کند؟ نتیجه این همه این است که این بخشها فقط نقش شخصیتها را در داستان پر میکنند و خواننده را همچنان در انتظار نوآوری میگذارند.
۴. قتلهای خانهی دهضلعی – یوکیتو آیاتسوجی
کتاب با تخیلات یک شخصیت دیوانه آغاز میشود که به تلاطم دریا نگاه میکند و تصمیم به اجرای حکمی گرفته است. از آنجا به بعد، هفت دانشجو، برای پیدا کردن سرنخ و حل کردن رازی قدیمی، به یک جزیرهی ویرانه و مخروبه سفر میکنند. جزیرهای که شش ماه پیش محل یک قتل و خودکشی وحشتناک بوده است.
در جزیره، گروه دانشجویان در همان خانه دهضلعی که توسط ناکامورا سیجی طراحی شده ساکن میشوند. ناکامورا همان شخصیست که در این جنایت به طرز وحشتناکی کشته شده است. گروه دانشجویان، با نامهایی از بزرگان پروندههای قتل و جنایت اروپایی معرفی میشوند. «الری»، «کار» و «آگاتا» تقریبا تمام شب اول را در بررسی خانهای که محل قتل بودهاست، سپری میکنند. نظریات مختلفی را در سالن دهگوشه مطرح میکنند و به طور کلی برای یک هفتهٔ مواجهه با فرضیات هیجانانگیز آماده میشوند.
هدف آیاتسوجی در پس این گفتگوها نهاده شده است؛ طراحی یک پازل در ذهن مخاطب کتاب! که اصلیترین هدف نویسنده است و رویدادهای کتاب را به عنوان یک رمان نه، بلکه به عنوان یک پازل قرار دهد. به طور کلی، گفتوگوهای بین شخصیتها به عنوان ابزاری در خدمت خواننده برای پرده برداشتن از داستان عمل میکنند.
۵. شبح گینزا – کیکیچی اوساکا
دورهی طلایی ادبیات جنایی ژاپن در اوایل دهه ۱۹۸۰ به نام «شین هونکاکو» توسط سوجی شیمادا و یوکیتو آیاتسوجی مجدداً راه اندازی شد، اما هونکاکو اصلی به دهه ۱۹۳۰ بازمیگردد و یکی از پیشگامان آن کیکیچی اوساکا بود. شبح گینزا یک مجموعه از دوازده داستان برتر اوست؛ تقریباً همه جرایم غیرقابل اجتناب هستند. اگرچه راهحلها به دقت از قوانین منطقی پیروی میکنند، اما یک پیرنگ غیر واقعی و تقریباً توهمبرانگیز در آنها وجود دارد.
اوساکا، که به طور تراژیکی در جوانی جانش را باخت، یکی از پیشگامان و استادان این ژانر بود، آثار او تا اکنون، همچنان در حال کشف مجدد هستند. اگر کتابهای «قتلهای خانه دهضلعی» را پسندیده باشید، از انتخاب این اثر نیز حسابی راضی خواهید بود.
۶. نفرین اینوگامی – سیشی یوکومیزو
رمان «نفرین اینوگامی» یوکومیزو چند سال پس از «قتلهای هونجین» نوشته و منتشر شد. پس از آنکه شخصیت کوسوکه کیندایچی، کارآگاه آثارش، کاملا در تصور خوانندگان شکل گرفته بود. پدرخوانده خانوادهای ثروتمند میمیرد و فرزندانش برای خواندن وصیتنامهی مرحوم دور هم جمع میشوند. کیندایچی به عنوان کارآگاهی که توسط وکیل خانواده استخدام شده است، به محل میرسد و میفهمد کارفرمای او کشته شده است. او که به این مسئله جذب شده است، تصمیم میگیرد بماند و ببیند چه اتفاقی میافتد. رمان با قتلهای وحشتناک و پیوسته شروع میشود و وارثان دارایی و نفرین اینوگامی یک به یک از بین میروند.
داستان «نفرین اینوگامی» توسط همان گوینده پرحرف و ناشناسی که در «قتلهای هونجین» با او روبرو شدیم، روایت میشود. این گوینده به عنوان یک مخاطب نامرئی برای کیندایچی عمل میکند و با خواننده نیز تعامل میکند. این کتاب نسبت به اثر قبلیِ، خط داستانی پیچیدهتری دارد و از محوریت اتاق قفل شدهای که در آن جنایت رخ داده دور شده است
اگر کتابهای یوکومیزو نقص داشته باشند، آن نقص در حفظ اخلاق اجتماعی و تعصبات دوران نگارش آنهاست. لحن نوشتار به طور کلی نسبت به رمانهای سبک شین هونکاکو دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ قدیمیتر است اما پازلهایی که یوکومیزو ایجاد کرده باعث میشوند تا هنوز هم جذاب و هوشمندانه باقی بمانند و چالشی واقعی برای خوانندگان مدرن فراهم کنند.
منابع: دیجیکالا مگ و Japan mystery fandom