بررسی محصولات

10 هیولای وحشتناک فیلم‌های ترسناک که هوشی مثال‌زدنی دارند • دیجی‌کالا مگ

هیولاهای وحشتناک


در دنیای آثار وحشت، به‌ندرت پیش می‌آید که هیولاهای وحشتناک به‌خاطر هوش‌شان معروف باشند. شاید جیسون وورهیز (Jason Voorhees) تهدیدآمیز به نظر برسد، ولی مغزش قد نخود است. توده (The Blob) توقف‌ناپذیر است، ولی بعید است که به این زودی‌ها مدرک دکترا بگیرد. شاید این هیولاها فسفری برای سوزاندن نداشته باشند، ولی این چیزی از وحشتناک بودنشان کم نمی‌کند.

برای همین است که وقتی یک هیولا بتواند با دقتی فوق‌العاده فکر کند و استراتژی بریزد، به‌مراتب ترسناک‌تر است. تعقیب شدن از جانب جانوران بی‌عقل وحشتناک است، ولی وقتی جانور مربوطه بتواند تله بگذارد، قربانی‌اش را گول بزند یا بازی‌های ذهنی پیچیده بازی کند، شرایط به‌مراتب وحشتناک‌تر به نظر می‌رسد.

البته میزان هوشمندی هیولاهای این فهرست بسیار متغیر است. برخی از آن‌ها به‌شکلی معقول باهوش‌اند، ولی برخی دیگر حتی می‌توانند روی انیشتین را کم کنند. ولی با توجه به این‌که هیولاها معمولاً از قابلیتی فراانسانی برخوردارند – مثل زور زیاد، تکنولوژی فوق‌پیشرفته یا ابرقدرت – برخورداری از هر سطحی از هوش باعث می‌شود میزان خطرناک بودنشان به‌طور چشمگیری افزایش یابد.

با توجه به این‌که پیش‌فرض بیشتر مردم این است که هیولاها هوش پایین دارند، برای این هیولاهای وحشتناک غافلگیر کردن قربانی راحت‌تر است.

با این‌که هیولاهای وحشتناک این فهرست ظاهری ترسناک دارند، بهتر است نگران آنچه باشید که در ذهنشان می‌گذرد.

۱۰. گیاه‌های پیچان ویرانه‌ها (The Vines – The Ruins)

هیولاهای وحشتناک

  • کارگردان: کارتر اسمیت (Carter Smith)
  • سال انتشار: ۲۰۰۸

برخلاف آنچه که در فیلم «اتفاق» (The Happening) به تصویر کشیده شد، گیاهان آدمکش می‌توانند ترسناک باشند. همان‌طور که در «ویرانه‌ها» می‌بینیم، گل‌هایی قاتل می‌توانند کابوس‌آفرین باشند.

پس از این‌که گروهی از مسافران جوان یک ناحیه‌ی باستان‌شناسی را کشف می‌کنند، گروهی از مردم بومی به آن‌ها حمله و مجبورشان می‌کنند در معبدی متعلق به تمدن مایا پناه بگیرند. در ابتدا به نظر می‌رسد که در امان باشند، اما طولی نمی‌کشد که پی می‌برند گیاه‌های پیچانی که دور ساختمان قدیمی را احاطه کرده‌اند، از بومیان به‌مراتب خطرناک‌ترند. این گیاهان خبیث عادت دارند به بدن هرکسی که بیش‌ازحد به آن‌ها نزدیک شود نفوذ کنند و برای آن‌ها مرگی دردناک رقم بزنند.

ولی ترسناک‌ترین بخش ماجرا این نیست. این گیاهان بدطینت مثل طوطی‌ها قدرت این را دارند هر صدایی را که می‌شنوند تقلید کنند. مثلاً آن‌ها به‌طور دائم صدای زنگ زدن تلفن را تقلید می‌کنند تا  اعضای گروه را به سمت خود فرا بخوانند.

پس از این‌که استیسی (Stacy)، یکی از شخصیت‌ها، چندتا از این گیاهان پیچان را از بدنش جدا می‌کند، گل‌ها زمزمه می‌کنند: «باید درش بیارم.» و بدین ترتیب، او را متقاعد می‌کنند که گیاهان همچنان درون او هستند. این استراتژی کار می‌کند، چون استیسی را متقاعد می‌کند که آنقدر بدنش را از هم بدرد که بمیرد.

با این‌که تاکتیک گیاهان پیچان ساده است، بسیار موثر واقع می‌شود، چون فقط یک نفر از گروه از معبد جان سالم به در می‌برد.

۹. چابک‌شکاری‌ها پارک ژوراسیک (The Raptors – Jurassic Park)

پارک ژوراسیک

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ (Steven Spielberg)
  • سال انتشار: ۱۹۹۳

طرفداران سینما به‌خوبی با هوش و درایت چابک‌شکاری‌های «پارک ژوراسیک» آشنا هستند. به هر حال میم «چابک‌شکاری متفکر» (Philosopraptor)، که روی هوش خزندگان تاکید دارد، جزو اولین میم‌های اینترنت است.

با این‌که دایناسورهایی چون تیرانوسوروس رکس و دیلوفوسور بسیار زیرک‌اند، در برابر چابک‌شکاری‌ها حرفی برای گفتن ندارد. در واقع گاهی‌اوقات به نظر می‌رسد هوش این خزندگان با انسان‌ها برابری کند. وقتی واردن مالدون (Warden Muldoon) یک چابک‌شکاری را می‌بیند، کلاهش را روی یک تکه‌چوب می‌گذارد، به امید این‌که بتواند این دایناسور زورگو را به سمت خود بکشاند. اما ناگهان یک چابک‌شکاری دیگر کنار مالدون پدیدار می‌شود و نشان می‌دهد که تمام مدت از چابک‌شکاری دیگر به‌عنوان طعمه‌ای برای گول زدن مالدون استفاده کرده است.

غیر از این، این موجودات فلس‌دار مهارت بالایی در جلوگیری از گیر انداخته شدن و ردیابی شکار خود دارند. صحنه‌ی معروف آشپزخانه مهارت چابک‌شکاری‌ها را به‌خوبی در این زمینه نشان می‌دهد، چون آن‌ها استراتژی می‌ریزند، با هم ارتباط برقرار می‌کنند و به‌عنوان یک تیم کار می‌کنند تا بچه‌ها را به تله بیندازند. برای خودنمایی، حتی نشان می‌دهند که در باز کردن هم بلدند.

البته درست است که می‌توان با استفاده از انعکاس و صدای تلق‌تلوق ملاقه آن‌ها را گول زد، ولی این حقیقت عوض نمی‌شود که این دایناسورهای زیرک، باهوش‌ترین ساکنین پارک تفریحی ماقبل‌تاریخ هموند (Hammond) هستند.

۸. آودری دوم فروشگاه کوچک ترسناک (Audrey II – Little Shop Of Horrors)

هیولاهای وحشتناک

  • کارگردان: فرانک اًز (Frank Oz)
  • سال انتشار: ۱۹۸۶

«فروشگاه کوچک ترسناک» داستان گیاه‌شناسی بدشانس به نام سیمور (Seymour) را تعریف می‌کند. پس از این‌که آودری دوم، گیاه عجیب او، نقل محافل می‌شود، سیمور به این باور می‌رسد که بدشانسی‌اش به پایان رسیده است. ولی وقتی پی می‌برد که آودری دوم برای زنده ماندن به خون نیاز دارد، تصمیم می‌گیرد برای زنده نگه داشتن گیاه گوشت‌خوارش به او بدن انسان‌ها را بدهد.

البته سیمور آدم خوبی است و در ابتدا حاضر نمی‌شود به آودری دوم کمک کند. با توجه به این‌که این گیاه آوازه‌خوان نمی‌تواند حرکت کند، نمی‌تواند سیمور را مستقیماً مجبور کند خواسته‌اش را اجابت کند.

به‌جایش، آودری دوم برای رسیدن به مراد دلش از استراتژی‌ای هوشمندانه استفاده می‌کند. او متوجه این می‌شود که سیمور مشکلات مالی دارد، برای همین در ازای دریافت غذا، به او قول ثروت، شهرت و زن می‌دهد.

البته شاید در نگاه اول فقط یک آدم احمق گول چنین نیرنگی را بخورد، ولی همچنان که آودری دوم رشد می‌کند، بیزنس سیمور نیز رونق پیدا می‌کند. وقتی توجه عشق واقعی سیمور به آودری دوم، ستاره‌ی مغازه، جلب می‌شود، او را ترغیب می‌کند به این گیاه هیولاصفت بیشتر غذا بدهد.

وقتی سیمور پی می‌برد که آودری دوم دنبال قدرت مطلق است، جثه‌ی آن گنده‌تر از آن شده که بشود جلویش را گرفت. برای همین این گیاه غول‌پیکر دنیا را فتح می‌کند (حداقل در پایان اصلی).

۷. موجود فرانکنشتاین ماری شلی (The Creature – Mary Shelley’s Frankenstein)

هیولای فرانکنشتاین

  • کارگردان: کنث برانا (Kenneth Branagh)
  • سال انتشار: ۱۹۹۴

در «فرانکنشتاین» کنث برانا، هیولای فرانکنشتاین به‌جای این‌که مثل نسخه‌ی ۱۹۳۱ به‌شکل غولی حیوان‌صفت به تصویر کشیده شود، به تصویرسازی واقعی‌اش در کتاب اصلی بسیار نزدیک است.

موجود با این‌که از ناتوانی ذهنی رنج می‌برد و از بدو تولد لال است، در عرض چند ماه به خودش حرف زدن و خواندن یاد می‌دهد. او باهوش است و با استفاده از یادداشت‌های ویکتور فرانکنشتاین و قدرت استنباط خودش، به موقعیت مکانی آفریننده‌اش پی می‌برد. درک او از فلسفه آنقدر عمیق است که احتمالاً فردی عادی تفکرات‌اش را درک نخواهد کرد. او با چنان شاعرانگی‌ای درباره‌ی وجود روح و نقش خدا بازی کردن حرف می‌زند که مشخص است هیچ شباهتی به هیولایی بی‌عقل ندارد.

حداقل، نه در ابتدا. پس از این‌که بشریت مرتباً او را پس می‌زند، موجود عقل و منطق را کنار می‌گذارد و به همان هیولایی تبدیل می‌شود که جامعه فکر می‌کرد باشد.

البته حتی وقتی موجود غرق در خشم است، هوش و ذکاوتش را از دست نمی‌دهد. به‌جای این‌که مستقیماً ویکتور را بکشد، نامزدش را به قتل می‌رساند و پدرش را مجبور می‌کند به‌اندازه‌ی خودش دلشکستگی را تجربه کند. وقتی ویکتور به قطب شمال می‌رود تا پنهان شود، موجود هیچ مشکلی در پیدا کردن رد او ندارد.

با این‌که ویکتور فرانکنشتاین در ابتدا مخلوق خود را به چشم یک هیولا دید، اگر متوجه هوش سرشار او می‌شد، شرایط طور دیگری رقم می‌خورد.

کتاب فرانکنشتاین اثر مری شلی انتشارات اعجاز علم

۶. گرملین‌ها گرملین‌ها (The Gremlins – Gremlins)

گرملین‌ها

  • کارگردان: جو دانته (Joe Dante)
  • سال انتشار: ۱۹۸۴

گرملین‌ها جزو نمادین‌ترین هیولاهای سینمایی و البته وحشتناک دهه‌ی ۸۰ هستند، ولی این خزندگان دردسرساز به‌ندرت به‌خاطر هوش و درایت‌شان شناخته می‌شوند. این چندان غافلگیرکننده نیست، چون موگاوی‌های (Mogawi) جهش‌یافته علاقه‌ای شدید به چیزهای کودکانه همچون شوخی‌دستی، کارتون و شیرینی دارند.

با این‌که گرملین‌ها رفتاری نپخته و بچگانه دارند، نمی‌توان آن‌ها را احمق حساب کرد. در واقع، در بسیاری از موقعیت‌ها آن‌ها ثابت کرده‌اند که از انسان‌ها زیرک‌ترند. گرملین‌ها بدون هیچ تمرینی خودشان یاد گرفتند که چگونه از ماشین برف‌روب، تجهیزات فیلمسازی، تفنگ و اره‌برقی استفاده کنند.

استرایپ (Stripe) و رفقایش را می‌توان در کافه در حال بازی کردن پوکر دید. آن‌ها چگونه قوانین بازی را فهمیدند؟ همین دیروز به دنیا آمده بودند!

ولی گرملین‌ها فقط باهوش نیستند، بلکه به‌طور غافلگیرکننده‌ای غریزه‌ی استراتژی ریختن دارند. وقتی یکی از این موجودات متوجه می‌شود که مادر بیلی دنبال اوست، یک اسباب‌بازی پر سر و صدا را داخل یک جوراب تزیینی قرار می‌دهد. مادر بیلی فکر می‌کند که گرملین داخل این جوراب پنهان شده و برای همین، این جانور پنجه‌دار فرصت کافی پیدا می‌کند تا روی او بپرد. وقتی استرایپ، رهبر گرملین‌ها، متوجه می‌شود که آب باعث تولید مثل گرملین‌ها می‌شود، عمداً خود را خیس می‌کند، چون می‌داند که اگر ارتشی برای خود دست‌وپا کند، خطرناک‌تر خواهد بود.

۵. زینومورف‌ها بیگانه (Xenomorphs – Alien)

فیلم بیگانه

  • کارگردان: ریدلی اسکات (Ridley Scott)
  • سال انتشار: ۱۹۷۹

اش (Ash)، با بازی یان هولمز (Ian Holmes)، بهترین توصیف را از زینومورف ارائه کرد: «ارگانیسمی بی‌نقص». این موجود انگل‌وار و پیروی ذهن جمعی، به‌لطف مهارت استادانه‌اش در شکار کردن،‌ استخوان درونی محکم و خوی وحشی‌گری بی‌رقیب‌اش، حتی اگر در حد گوسفند خنگ بود، باز هم به موجودی تهدیدآمیز تبدیل می‌شد.

با این حال، زینومورف هوشی سرشار دارد. این موجودات بیگانه به‌راحتی خود را در هر محیطی که باشند استتار می‌کنند، برای همین به‌راحتی می‌توانند جلوی در تله افتادن خود را بگیرند و به‌جایش، قربانیان خود را به تله بیندازند.

شاید زینومورف‌ها از تکنولوژی استفاده نکنند، ولی درکی عمیق از آن دارند. در «بیگانگان» (Aliens) جیمز کامرون، ملکه‌ی زینومورف‌ها عمداً برق آسانسور را قطع می‌کند تا ماموریت ریپلی (Ripley) را دچار اخلال کند. در «بیگانه: رستاخیز» (Alien: Resurrection)، یکی از اخترهیولاها (Starbeast) متوجه می‌شود که فشردن یک دکمه، یک تله‌ی نیتروژنی مایع را فعال می‌سازد و از این دانش استفاده می‌کند تا یک نگهبان را بکشد.

وقتی زینومورف‌ها جایی حبس شده باشند، با خون خود دیوار را ذوب می‌کنند و بدین ترتیب انطباق‌پذیری خود را هرچه بیشتر ثابت می‌کنند. با این‌که آن‌ها می‌توانند با قدرت خود به‌راحتی به لشکری از انسان‌ها غلبه کنند، معمولاً برای به حد نهایت رساندن شانس موفقیت خود به مخفی‌کاری و شبیخون زدن روی می‌آورند. وقتی هم که تعداد دشمنان از حدی بیشتر باشد، در حدی عقل دارند که عقب‌نشینی کنند و به دل رگبار دشمن هجوم نبرند.

با این‌که زینومورف‌ها از لحاظ فیزیکی بی‌نقص به نظر می‌رسند، هوش ذهنی‌شان است که آن‌ها را به هیولاهای بی‌نهایت وحشتناک و تهدیدی خطرناک تبدیل کرده است.

اکشن فیگور نکا سری Alien مدل Alien Xenomorph Translucent Prototype Suit

۴. یاتیخا شکارچی (The Yautja – Predator)

فیلم Predator

  • کارگردان: جان مک‌تیرنان
  • سال انتشار: ۱۹۸۷

پس از این همه سال، هنوز بحث این‌که زینومورف‌ها قوی‌ترند یا شکارچی‌ها، داغ است. ولی در این شکی وجود ندارد که شکارچی‌ها مغزی بزرگ‌تر دارند. یاتیخاها توانایی ساختن فضاپیما، ابزار نامرئی‌سازی و اسلحه‌های آینده‌نگرانه را دارند و از این نظر جزو پیشرفته‌ترین موجودات کهکشان از نظر سطح فناوری هستند.

با این تفاسیر، شکارچیان می‌توانستند به‌راحتی روی تقویت ابزارآلات خود تمرکز کنند و نه تقویت ذهن‌شان، خصوصاً با توجه به این‌که سطح بدنشان از ابزارآلات مرگبار پوشیده شده است. ولی این جنگجویان که موهای درهم‌پیچیده دارند و از نوعی کد شرافت خاص پیروی می‌کنند، ترجیح می‌دهند که به‌هنگام تعقیب کردن طعمه‌ی خود، رویکردی مستقیم‌تر را دنبال کنند.

این شکارچیان کهکشانی به‌جای حمله‌ی خودجوش، طعمه‌ی خود را از راه دور بررسی می‌کنند. با این‌که زور بازوی این جانوران شاخک‌دار از هر انسانی بیشتر است، آن‌ها هیچ‌گاه حریف خود را دست‌کم نمی‌گیرند و گاهی ساعت‌ها و حتی روزها صبر می‌کنند تا موقعیت مناسب برای حمله پیش بیاید.

شکارچیان صدای انسان‌ها را ضبط می‌کنند و سر بزنگاه دوباره پخش‌شان می‌کنند تا انسان‌ها را به سمت نابودی خود هدایت کنند. در نبرد نهایی فیلم اول، شکارچی حاضر نمی‌شود به سمت داچ (Dutch) حرکت کند، چون می‌داند به سمت یک تله هدایت شده است. این صحنه نشان می‌دهد این موجودات بیگانه در زمینه‌ی تفسیر محیط اطراف خود، و نیت دشمن، توانایی بالایی دارند.

از همه مهم‌تر، شکارچیان کاملاً به این آگاه هستند که احتمال شکست همیشه وجود دارد. وقتی این موجودات فضایی متوجه می‌شوند که شکست خورده‌اند، بمبی را فعال می‌کنند که هرچه را که اطراف‌شان است – من‌جمله خودشان – با خاک یکسان می‌کند. البته شاید این حرکت کمی نامردی باشد، ولی نشان می‌دهد که وقتی اوضاخ خیط شود، شکارچی همیشه نقشه‌ای جایگزین دارد.

۳. جن ارباب آرزوها (The Djinn – Wishmaster)

جن در سینما

  • کارگردان: رابرت کرتزمن (Robert Kurtzman)‌
  • سال انتشار: ۱۹۹۷

تمام چیزهایی را که درباره‌ی غول چراغ جادو شنیده‌اید فراموش کنید. در بسیاری از فرهنگ‌ها، این اشباح جادویی فقط نیت و قصد بد در سر دارند.

هیچ غول چراغ جادویی به‌اندازه‌ی جن «ارباب آرزوها» بدجنس نیست. او نمی‌تواند کسی را مستقیماً بکشد یا به او آسیب برساند، بنابراین این موجود بدجنس – که کارش آرزو برآورده کردن است – قربانیان خود را گول می‌زند تا بزرگ‌ترین آرزوهای خود را برملا کنند. سپس این آرزو را طوری برآورده می‌کند که عوارض جانبی سنگین به همراه داشته باشد.

این آرزو هرچقدر بی‌آزار به نظر برسد، جن راهی برای تبدیل کردن آن به پدیده‌ای وحشتناک پیدا می‌کند. وقتی یک نگهبان می‌گوید که دوست دارد جن را در «در حال رد شدن از من» ببیند، او نگهبان را به شیشه‌رنگی جوش می‌زند. وقتی نگهبان کلوپ شبانه به او می‌گوید که می‌خواهد از زندگی خسته‌کننده‌اش فرار کند، جن او را داخل یک سلول شکنجه‌ی آب چینی می‌اندازد.

ولی جن علاوه بر قدرتمند بودن، بسیار موذی است. او روی حس ناامنی مردم تمرکز و آن‌ها را سوال‌پیچ می‌کند و بدین ترتیب، آن‌ها را به‌راحتی مجبور می‌کند امیدها و آرزوهای خود را فاش کنند.

الکساندرا، قهرمان داستان، فکر می‌کند که می‌تواند با پرهیز از آرزو کردن، جن را شکست دهد. این رویکردی هوشمندانه است،‌ ولی جواب نمی‌دهد. وقتی الکساندرا حاضر به همکاری نمی‌شود، جن آرزوهای دوستان و اعضای خانواده‌اش را تحریف و همه‌یشان را به سرنوشتی وحشتناک دچار می‌کند.

«ارباب آرزوها» شاید فیلمی عالی نباشد، ولی تماشا کردن آن به‌شدت سرگرم‌کننده است. جن مثل آب خوردن از قربانی‌هایش سوءاستفاده می‌کند.

۲. موجود لبخندزن لبخند (The Smile Entity – Smile)

هیولاهای وحشتناک

  • کارگردان: پارکر فین (Parker Finn)‌
  • سال انتشار: ۲۰۲۲

در «لبخند»، روان‌شناسی به نام رز کاتر (Rose Cotter) به این باور می‌رسد که یک موجود اهریمنی دنبالش است. در عرض چند روز، هرکس که سر و کارش به این موجود مرموز بیفتد، به‌شکلی بازگشت‌ناپذیر دیوانه می‌شود و خودکشی می‌کند.

کل کاری که این موجود پلید برای دیوانه کردن مردم انجام می‌دهد، ایجاد توهماتی پیرامون لبخند زدن است.

در ابتدا، شاید این استراتژی تهدیدآمیز به نظر نرسد. در واقع، شاید اصلاً احمقانه باشد. ولی موجود لبخندزن دقیقاً می‌داند در چه مواقعی پدیدار شود تا رز را کاملاً به هم بریزد. او درست در لحظاتی پدیدار می‌شود که رز در آسیب‌پذیرترین حالت خود قرار دارد، بنابراین این پزشک خونسرد تقریباً در عرض یک شب اعصاب و روانش را از دست می‌دهد. این موجود با تبدیل کردن خود به شکل همکاران، بیماران و اعضای خانواده‌ی رز، کاری می‌کند او همه را از خود دور کند و بدین ترتیب بازی روانی با رز برای این موجود راحت‌تر می‌شود.

با این حال، دلیل اصلی موثر بودن موجود لبخندزن در زمینه‌ی نابود کردن ذهن قربانی‌هایش این است که او به آن‌ها امید واهی می‌دهد. در نقطه‌ی اوج فیلم، موجود لبخندزن به رز اجازه می‌دهد که باور کند او را برای همیشه شکست داده است. وقتی موجود لبخندزن دوباره برمی‌گردد تا او را آزار دهد، رز متوجه می‌شود که هیچ‌گاه از دست او خلاص نخواهد شد. برای همین ترغیب می‌شود تا خود را بکشد.

۱. عزازیل سقوط‌کرده (Azazel – Fallen)

هیولاهای وحشتناک

  • کارگردان: گرگوری هابلیت (Gregory Hoblit)
  • سال انتشار: ۱۹۹۸

«سقوط‌کرده» درباره‌ی کارآگاهی به نام هابز (Hobbes) است که شیطانی به نام عزازیل – که می‌تواند در جلد هرچه که لمس می‌کند فرو برود – او را تعقیب می‌کند.

هرچه داستان پیش می‌رود، باهوش بودن عزازیل بیشتر معلوم می‌شود. ارباب جهنم هزاران سال می‌شود که در حال انتقال از یک بدن به بدن دیگر بوده است و هیچ‌کس هم موفق نشده کلک او را برای همیشه بکند. اگر میزبان عزازیل کشته شود، او به‌طور خودکار به نزدیک‌ترین بدنی که کنار او قرار دارد می‌رود. برای همین او عملاً نامیراست.

پس از این‌که هابز در نقشه‌های عزازیل اخلال ایجاد می‌کند، این روح شیطانی در جلد اعضای خانواده و همکاران هابز فرو می‌رود تا اعصاب او را به هم بریزد. او میزبانان خود را مجبور می‌کند جرم و جنایت انجام دهند و بدین ترتیب، هابز را مجبور می‌کند به انسان‌های بی‌گناه تیراندازی کند. این حوادث باعث می‌شوند که نیروهای پلیس با هابز دربیفتند و عزازیل از این اتفاق احساس رضایت می‌کند.

در نقطه‌ی اوج داستان، هابز عزازیل را به یک کلبه‌ی دورافتاده فرا می‌خواند و در ظاهر او را گول می‌زند. پس از وارد کردن زخمی کاری به میزبان عزازیل، هابز خودش را مسموم می‌کند تا این فرشته‌ی سقوط‌کرده دیگر بدنی نداشته باشد تا در جلد آن فرو رود…

یا حداقل اینطور به نظر می‌رسد. در لحظات آخر، معلوم می‌شود که عزازیل از راه منتقل کردن ذهن خود به گربه‌ای در آن نزدیکی زنده می‌ماند. در طول تاریخ، هابز تنها کسی است که به کشتن این شبح خبیث برای همیشه نزدیک می‌شود، ولی نقشه‌ی او به‌قدر کافی خوب نبود. حالا که دیگر کسی نیست تا عزازیل را متوقف کند، به نظر می‌رسد این فرشته‌ی سقوط‌کرده تا ابد بشریت را آزار خواهد داد.

منبع: WhatCulture



منبع:دیجی کالا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *