بررسی محصولات

چرا انیمیشن «آرزو» دیزنی یک افتضاح تمام‌عیار است؟ • دیجی‌کالا مگ

انیمیشن آرزو

[ad_1]

دیزنی می‌توانست هر کدام از فیلم‌های خود در چند دهه اخیر را با نام «آرزو» (Wish) اکران کند و این احتمالا ایده‌ی آن‌ها برای جدیدترین محصول استودیو است؛ اثری که قرار بود ادای دین دیزنی به تاریخچه‌ی ۱۰۰ ساله‌اش باشد. انیمیشن آرزو جدیدترین قصه‌ی شاه پریونی دیزنی به حساب می‌آید اما از نظر ساختاری، همان مسیر ساخته‌های کلاسیک آن‌ها را دنبال می‌کند. با این حال، فرمول‌های قدیمی مدرنیزه شده‌اند، در نتیجه آرزو آشنا اما متفاوت جلوه می‌کند و در آن ارجاعات متعددی به چشم می‌خورد.

اینکه فیلم قصد ادای احترام به گذشته‌ی دیزنی را دارد و گاهی هم خودآگاه می‌شود، ایده‌ی جالبی است اما متاسفانه آرزو به هیچکدام از اهداف خود نمی‌رسد. این انیمیشن نه آن‌قدر تداعی‌گر گذشته‌ی شکوهمند دیزنی است که به‌عنوان یک تجلیل تحسین‌برانگیز از آن یاد کنیم و نه به اندازه‌ای خلاقانه، بلندپروازانه یا حتی بامزه است که بتوانیم آن را جدی بگیریم. نتیجه‌ی نهایی؟ یک اثر شکست‌خورده، بی‌روح و مأیوس‌کننده که آشفتگی در آن موج می‌زند.

هشدار: در این مقاله خطر لو رفتن بخش‌هایی از داستان انیمیشن «آرزو» وجود دارد.

مشکل از همان ابتدا واضح است، از همان‌ جایی که مقدمه‌ی فیلم – به سبک کتاب‌های داستان – قصه‌ی پیدایش سرزمین روسس (Rosas) را روایت می‌کند، یک پادشاهی که «توسط مرد جوانی به وجود آمد که باور داشت چیزی مهم‌تر از یک آرزو وجود ندارد»، زیرا آرزوها «به شما احساس سرزندگی می‌دهند» و «شما را به چیزی که هستید تبدیل می‌کنند». هنگامی که مرد جوان متوجه می‌شود نرسیدن به آرزوها تا چه اندازه ویرانگر است، تصمیم می‌گیرد تا پادشاهی مورد نظرش را در یک جزیره برپا کند و خود را مگنیفیکو (بزرگ‌زاده) بنامد.

در این سرزمین، هر کسی که به ۱۸ سالگی برسد، آرزوی خود را به مگنیفیکو می‌‌گوید تا نزد او امانت باقی بماند و بلافاصله این آرزو را برای همیشه از یاد می‌برد. سپس هر ماه، مگنیفیکو آرزوی یکی از این شهروندان را به واقعیت تبدیل می‌کند. این یک مقدمه‌سازی عجیب‌وغریب است که مخاطبان را متقاعد نمی‌کند و یک نسخه‌ی ناقص از قصه‌های افسانه‌ای کلاسیک است که قلابی و مضحک به نظر می‌رسد. بله، در ادامه مشخص می‌شود که پادشاه مگنیفیکو (با صداپیشگی کریس پاین) یک رهبر دیوانه است و نه یک حاکم خیرخواه، اما حتی یک پادآرمان‌شهر در ظاهر زیبا و یک قصه‌ی نامتعارف هم برای اینکه جواب دهد و کارساز باشد، به نوعی از منطق نیاز دارد.

ایده‌ی اولیه انیمیشن آرزو اما یک میلیون سوال بی‌جواب به وجود می‌آورد: چرا ساکنان شهر فکر می‌کنند که راهکار مگنیفیکو خوب است؟ چه کسی در جهان حاضر می‌‎شود رویای خود را تسلیم دیگری و سپس آن را فراموش کند؟ اصلا چرا همه‌ی مردم این شهر فقط یک آرزو دارند؟ اگر این مهم‌ترین آرزوی عمر شما است، چرا پس از اهدای آن به دیگری، ناگهان دیگر آن آرزو را ندارید؟ آیا کارکرد آرزوها در سرزمین روسس متفاوت است؟ اگر هست، چرا و چگونه؟ اصلا این آرزوها چه هستند؟ آیا هیچکدام از اعضای سازنده‌ی این انیمیشن، در زندگی خود آرزویی داشته‌ است و می‌داند آرزو داشتن یعنی چه؟

و همه‌ی این‌ها به کنار، محصول جدید دیزنی قرار است استعاره‌ای برای کاپیتالیسم باشد؟! یعنی یکی از قطب‌های تاثیرگذار نظام سرمایه‌داری حالا دارد گستاخانه علیه آن مرثیه‌سرایی می‌کند؟ این باید یک شوخی باشد، دیزنی حتما می‌خواهد مزاح کند، این‌طور نیست؟

انیمیشن آرزو

هیچ ایرادی ندارد که انیمیشن‌ها بی‌معنا باشند و مهمل‌بافی کنند – چون به‌هرحال فانتزی هستند و قرار نیست به دنیای واقعی نزدیک باشند – اما جهانِ روسس فارغ از اینکه با واقع‌گرایی سنخیتی ندارد (منظور این است که در همان چهارچوبی که خلق کرده هم منطقی ندارد؛ جهانی که سازوکارهای آن مشخص نیست)، هیچ جذابیت یا غرابتی هم ندارد که حداقل از کنار جنبه‌های مضحک آن عبور کنیم. ما فقط منتظر می‌مانیم و می‌مانیم تا ایده‌ی احمقانه‌ی فیلم گسترش پیدا کند و این انبساط تنها حفره‌های نامتناهی داستان آن را پررنگ‌تر می‌کند.

طولی نمی‌کشد که قهرمان ناشی و شلخته‌ی ما، آشا (آریانا دبوز) حقیقت را کشف می‌کند. آشا پس از اینکه از پادشاه درخواست می‌کند که آرزوی پدربزرگ ۱۰۰ ساله‌اش را برآورده کند، از وجه شیطانی مگنیفیکو آگاه می‌شود. آرزوی او چیست؟ ساخت چیزی که انگیزه‌بخش نسل بعدی شود! (آیا این یک شوخی دیگر است؟ پدربزرگ او واقعا در ۱۸ سالگی چنین آرزوی داشت؟ بهتر است سوال پرسیدن‌هایمان را تمام کنیم.) مگنیفیکو که این آرزو را خطرناک می‌داند، خشمگین می‌شود و ذات خودش را نشان می‌دهد.

اینجا یک مشکل بزرگ وجود دارد: آرزو، آرزو است! و هنگامی که کسی از آن‌ها صحبت می‌کند، اغلب برداشتی مبهم از خواسته‌اش ارائه می‌دهد. قاعدتاً، یک جادوگر شیطانی که سرد و گرم روزگار را چشیده و اندکی جادو هم بلد است و می‌تواند آرزوها را برآورده کند، پس حتما این توانایی را هم دارد تا آن‌ها را بایگانی یا بی‌اثر کند. به هر حال، ما با کسی روبه‌رو هستیم که اختیار تام دارد و می‌تواند با برآورده نکردن آرزوهای خطرناک احتمالی، امنیت پادشاهی خود را حفظ کند. بنابراین منطقی این بود که او واکنشی به آرزوی آشا نشان ندهد و بدون جلب توجه، آرزوی او را هم به فهرست آرزوهای به اصطلاح بربادرفته اضافه کند اما در این صورت، او به شرور دلخواه دیزنی تبدیل نمی‌شد، می‌شد؟

دیزنی قبلا ادعا کرده بود که سبک بصری انیمیشن آرزو، یک آزمون‌وخطای شجاعانه است و سبک انیمیشن‌سازی سه‌بعدی و دو‌بعدی را تلفیق می‌کند تا هم به آثار کلاسیک ادای دین داشته باشد و هم با آثار دیجیتالی مدرن هم‌سو باشد. تصاویر پس‌زمینه، ملایمت آبرنگ را دارند اما با کمی دقت متوجه می‌شوید که بافت‌شان متفاوت است، در واقع آن‌ها چیزی شبیه به آبرنگ هستند اما اصالت و کیفیت آن را ندارند. ما پیش از این، دیده‌ایم که آثار تلفیقی (دوبعدی با سه‌بعدی) تا چه اندازه می‌توانند کارآمد باشند، برای مثال به انیمیشن «کلاوس» (۲۰۱۹) نگاه بیندازید که سبک دو‌بعدی اکسپرسیونیستیِ شگفت‌انگیزش را با نورپردازی سه‌بعدی ترکیب کرده است یا «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» (۲۰۱۸) که تصویرسازی‌هایش استادانه و بی‌مانند هستند.

در آرزو اما این دو قطب متضاد نه‌تنها یکدیگر را تکمیل نمی‌کنند بلکه ارزش دیگری را از بین می‌برند: عناصر سه‌بعدی باعث می‌شوند تا عناصر دوبعدی تقلبی و مکانیزه به نظر برسند، و عناصر دوبعدی در حضور عناصر سه‌بعدی، آزاردهنده شده‌اند و هم‌خوانی ندارند. از جهاتی، آرزو یادآور انیمیشن کلاسیک «کلاچ کارگو» (Clutch Cargo) است که دهه‌ی ۵۰ میلادی پخش می‌شد و برای نخستین بار از فناوری سینکرو-وکس استفاده می‌کند (یک متد فیلم‌برداری که تصاویر ساکن را با تصاویر متحرک تلفیق می‌کرد). در کلاچ کارگو، دهان آدم‌های واقعی روی شخصیت‌هایی که با دست کشیده بودند قرار گرفته بود و منافات در این لحظات موج می‌زد.

انیمیشن آرزو

دیزنی بی‌گمان چنین اهدافی را دنبال نمی‌کرده است. آرزو قرار است – یا بود – چیزی شبیه به انیمیشن ساختارشکن «زیبای خفته» (۱۹۵۹) باشد، رویای تب‌آلودی آغشته به دیدگاه‌های پیچیده و شخصیت‌های ناموزونی که از قلب دست‌نوشته‌های نفیس قرون‌وسطا آمده‌اند. آرزو اما به اندازه‌ای بی‌پرده و صادق نیست که خودارجاع باشد، و شجاعت هم در آن به چشم نمی‌خورد؛ مثل این است که همه‌ی ویژگی‌های مثبتی که زیبای خفته را منحصربه‌فرد – یا حتی جنجالی – کرده بود از آن بگیریم. اینجا یک حالت صورت یا یک حرکت خاص در شخصیت‌ها وجود ندارد که قبلا ندیده باشید. به عبارت دیگر، همه‌چیز طوطی‌وار، قابل‌پیش‌بینی و برنامه‌ریزی‌شده است و حالت طبیعی ندارد، بنابراین مخاطب نمی‌تواند در چنین جهانی غرق شود یا با آن ارتباط برقرار کند.

با این همه، ایده‌های دیزنی ممکن بود جواب دهد، فقط اگر قطعه‌های موسیقی آرزو تا این اندازه عاری از احساس و گوش‌خراش نبودند. مانند «فروزن»، قطعه‌های آرزو هم حس‌وحال نمایش‌های تئاتر برادوی را دارند – به‌ویژه یکی از لحظات حساس فیلم که اصلا طراحی کلی آن به درد تئاتر می‌خورد و نه سینما – اما یک پوشالی بودن خاص در این موسیقی‌ها و شعرها وجود دارد و به‌شدت هم تکراری هستند. اینجا نیز، پای تقلید به میان می‌آید و بازی با کلماتِ لین-منوئل میرندا در «موآنا» یا سبک موسیقی آشنای رابرت لوپز و کریستن اندرسون-لوپز در فروزن را داریم اما با یک تفاوت بزرگ: خبری از جذابیت پیشین نیست، این قطعه‌ها شما را تحت‌تاثیر قرار نمی‌دهند.

موسیقی‌های آرزو در پیشبرد قصه یا عمق بخشیدن به شخصیت‌ها تاثیری ندارند و گویی تنها با این هدف ساخته‌ شده‌اند که فقط در فیلم باشند تا دیزنی بگوید که این انیمیشن متعلق به آن‌ها است. آرزو را کریس باک و فاون ویراسانتورن ساخته‌اند و فیلم‌نامه‌اش هم توسط جنیفر لی و آلیسون مور نوشته شده است؛ اکثر اعضای تیم سازنده، باتجربه و کهنه‌کار هستند و سابقه‌ی کار روی فرزون را هم دارند و به مدت کافی در دیزنی بوده‌اند که ادعا کنیم مشکلات اساسی فیلم ناشی از کمبود خلاقیت نیست. ساخت چنین انیمیشن‌های پرخرجی (آرزو بودجه‌ای حدودا ۲۰۰ میلیون دلاری دارد) به‌حدی طولانی است که اغلب کوچک‌ترین جزئیات آن‌ها هزاران بار بررسی می‌شود.

اکشن فیگور دیزنی مدل بیمکس

 اکشن فیگور دیزنی طرح WALL.E کد 377150

پس مشکل از کجاست؟ شاید معضل اصلی فیلم این باشد که بیش از حد به آن توجه شد، انیمیشنی که قرار بود گل سرسبد جشن ۱۰۰ سالگی دیزنی باشد و آن‌ها برای توسعه‌ی آن چنان وسواسی به خرج دادند که جنبه‌های خلاقانه و نوآورانه‌اش آسیب دید و به چیزی متفاوت تبدیل شد؛ اثری که در برزخی میان گذشته و آینده گرفتار شده و حالا نه به اندازه‌ی کلاسیک‌ها خوب است و نه در مقایسه با مدرن‌ها حرفی برای گفتن دارد. این تنها تئوری ما است، در غیر این صورت باید ادعا کنیم که ایده‌های دیزنی تمام شده است و حالا خودشان هم نمی‌دانند که باید چه کنند؛ حتی تصور چنین چیزی ترسناک است اما آثار بعدی آن‌ها احتمالا ما را به یک جواب قانع‌کننده نزدیک‌تر خواهد کرد.

منبع: Vulture

[ad_2]

منبع:دیجی کالا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *