[ad_1]
آلخاندرو گونزالز اینیاریتو از فیلمسازان برجستهی چند دههی اخیر است که اغلب ساختارهای داستانگویی سنتی را به چالش میکشد و فیلمهای هوشمندانهای میسازد که نهتنها از جنبهی بصری منحصربهفرد هستند بلکه مستقیما احساسات مخاطب را مورد هدف قرار میدهند. او با «سهگانهی مرگ» به شهرت رسید و هر سه فیلم، «عشق سگی»، «بابل» و «۲۱ گرم» به نمونههای شاخص سینمای هایپرلینک تبدیل شدند و از روایت غیرخطی استفاده میکنند. او با بابل برای نخستین بار نامزد جایزهی اسکار بهترین فیلم شد و از آن پس، نگارش فیلمنامههایش را هم برعهده گرفت تا «یک تجربهی کامل اینیاریتویی» را به سینمادوستان ارائه دهد.
آلخاندرو گونزالز اینیاریتو شاید مخالفانی هم داشته باشد -یا برخی با آثار او ارتباط برقرار نکنند- اما اعداد دروغ نمیگویند و موفقیتهای این فیلمساز بر کسی پوشیده نیست. او پنج جایزهی اسکار کسب کرده است، شامل دو جایزهی بهترین کارگردانی، آنهم پیاپی (کاری که تنها دو فیلمساز دیگر در تاریخ سینما موفق به انجام آن شدهاند). آخرین ساختهی او، «باردو، وقایعنگاری نادرست یک مشت حقیقت» سال گذشته به نمایش درآمد که شاید شخصیترین اثر وی باشد و علیرغم بازخوردهای نه چندان مثبت، بازتاب کاملی از فیلمساز مولفی است که به همهی موفقیتهای ممکن رسیده است اما هنوز دغدغه دارد.
اینیاریتو همواره تلاش کرده است تا برداشتی عمیق و ملموس از احساسات انسانی ارائه دهد؛ از پرترهای صریح -و شاید افراطی- از غم و اندوه در «بیوتیفول» تا کشمکشهای هستیگرایانهی قهرمان «بازگشته». شخصیتهای اینیاریتو را میتوان درک کرد زیرا آنها از جهان واقعی آمدهاند و مشکلاتی دارند که شاید برای هر کسی رخ دهد. در سوی دیگر، آثار اینیاریتو را میتوانیم یک نقد اجتماعی نیز در نظر بگیریم، او در فیلمهایش همواره از مشکلات جوامع مدرن صحبت کرده است، بهویژه تفاوتهای فرهنگی و بحران هویت در عصری که همهچیز هر روز در حال تغییر است. ما در این مقاله تنها به تحسین این فیلمساز نپرداختهایم و سعی میکنیم تا نقدهایی هم به آثار او وارد کنیم، با وجود این، همهی ساختههای اینیاریتو ارزش تماشا دارند و بههیچوجه نباید نادیده گرفته شوند.
۸- بیوتیفول (Biutiful)
- سال اکران: ۲۰۱۰
- بازیگران: خاویر باردم، ادوآرد فرناندس، ماریسل آلوارز، ناصر صالح، آنا واگنر، آدلفا کالوو، مانولو سولو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۶ از ۱۰۰
اگر به آثاری که سیاهنمایی میکنند و بیوقفه بدبختی و بیچارگی انسانها را به نمایش میگذارند علاقه دارید، «بیوتیفول» یک گزینه ایدهآل برای شما خواهد بود. اولین فیلمنامهی آلخاندرو گونزالز اینیاریتو، به یک فیلم طولانی (دو ساعت و نیم) تبدیل شده است که لحظهای بدبینی و منفیبافی را رها نمیکند. او میخواهد به موقعیتهای رقتانگیز عمق ببخشد و شما را به تفکر وادار کند اما نتیجهی نهایی چیزی جز سیاهی مطلق نیست.
اوکسبال (خاویر باردم) یک کاسب خلافکار ساکن بارسلونا است که همراه با دو فرزند کوچکش زندگی میکند و از همسرش که دائمالخمر و دوقطبی بود طلاق گرفته است. اوکسبال خانه و زندگی چندان خوبی ندارد اما یک خبر بد، اوضاع را برایش بدتر میکند: او به سرطان مبتلا شده است و فاصلهی زیادی تا مرگ ندارد. بچه یتیمی که سالها تلاش کرد تا به جایی برسد، حالا در مواجهه با سرطان، جز تسلیم شدن هیچ کاری از دستش برنمیآید و این واقعیت سیاه سقوط روانی او را رقم میزند.
خاویر باردم بازیگر توانایی است و اینجا هم به خوبی موفق میشود تا تجزیهی آهستهی روان اوکسبال را به نمایش بگذارد، با این حال، اینیاریتو از پتانسیلهای او بهطور کامل استفاده نکرده است و ما شاهد چرخههای تکراری اندوه هستیم و اوکسبال اغلب در تکاپو است تا پیش از مرگ همهچیز را درست کند. بزرگترین نقطه ضعف بیوتیفول این است که اینیاریتو به اهدافش نمیرسد؛ او اغلب با ایدههای بزرگ به میدان میآید و میداند چگونه به این ایدهها عمق ببخشد اما در این فیلم، همهچیز شعاری، تا حدودی سطحی و بیش از حد احساسی از آب درآمده است. برای چنین آثاری، اغلب رویکرد درست این است که فیلمساز، مخاطب را به جهت خاصی سوق ندهد اما مشکل اینجاست که در بیوتیفول، همهچیز در پایان پوچ و بیمعنا به نظر میرسد.
۷- باردو، وقایعنگاری نادرست یک مشت حقیقت (Bardo, False Chronicle of a Handful of Truths)
- سال اکران: ۲۰۲۲
- بازیگران: دانیل خیمنس کاچو، گریسلدا سیسیلیانی، جی او. ساندرس، مار کاررا، لوییس گنکو، ایوان ماساگوئه
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۹ از ۱۰۰
«باردو، وقایعنگاری نادرست یک مشت حقیقت» از آن فیلمهایی است که فقط اگر ۵ جایزه اسکار بهدست آورده باشید، اجازهی ساخت آن را دارید، در نتیجه آلخاندرو گونزالز اینیاریتو واجد شرایط است. او هر آنچه که در ذهن دارد را به این فیلم درام آورده و قصهی مردی را روایت میکند که میان دو جهان گرفتار شده است. با مدت زمان ۱۵۲ دقیقه (نسخهای که در ونیز به نمایش درآمد ۱۷۴ دقیقه بود!)، فیلم به اندازهای وسعت دارد که همهی دغدغههای اینیاریتو پیرامون آوارگی و حس تعلق را در خود جای دهد و او چیزی را هم از قلم نمیاندازد.
چندان سخت نیست که قهرمان قصه، سیلوریو گاما -روزنامهنگاری که به مستندسازی رو آورده است- را همزاد آلخاندرو گونزالز اینیاریتو بدانیم و شباهتهای آنها فراتر از ظاهر است. دقیقا مثل اینیاریتو، سیلوریو میان آمریکا و مکزیک در رفتوآمد است و هیچکدام را خانهی خود نمیداند اما دربارهی هر دو کشور حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
سیلوریو میخواهد یک فیلم مستند داستانی بسازد که بازتابی از زندگی شخصیاش هم باشد. اگرچه در کنار همسرش زندگی خوبی دارد، برای مرگ فرزندش سوگواری میکند و روزها را با رویاپردازی و مرور خاطرات میگذراند. اینیاریتو بیگمان میخواهد یک فیلم هوشمندانه و خودآگاه دربارهی تجربهی مهاجران بسازد اما متاسفانه ایدههایش در دریایی از استعاره و خودبزرگبینی غرق میشود. اینکه باردو را افراطگرایانه توصیف کنیم شاید کافی نباشد، فیلمی که بیپرده ما را به درون ذهن اینیاریتو میبرد، ذهن بلندپروازی که حداقل در این فیلم آشفته به نظر میرسد. تصویرسازیهای سورئال و تلفیق مضامین مختلف بدون هیچ ساختار مشخصی، باردو را به یک اثر ماکسیمالیست تبدیل کرده است که شاید بسیاری از مخاطبان را خسته و کلافه کند.
۶- گوشت و شن (Carne y Arena)
- سال اکران: ۲۰۱۷
- بازیگران: هکتور لوئیس بوستامانته، توی لی، کریستوفر آبرام، عمر کاستندا، میشل گراهام، ژاوی مورنو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
«گوشت و شن» که آلخاندرو گونزالز اینیاریتو را صاحب آخرین جایزهی اسکارش -تا این لحظه- کرد، یک فیلم کوتاه هفت دقیقهای واقعیت مجازی است که نخستین بار در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و با تحسین روبهرو شد. این فیلم جایزهی اسکار «دستاورد ویژه» را به خانه برد که هر چند سال یک بار، به یک اثر خاص تعلق میگیرد. پخش گوشت و شن همچنان در موزهی هنر لس آنجلس ادامه دارد.
کسانی که بلیت آن را خریداری کردهاند، چنین چیزی را تجربه میکند: آنها ابتدا وارد یک اتاق انتظار میشوند، جایی که باید کفشهای خود را در بیاورند، سپس به یک اتاق بزرگ و سرد منتقل میشوند که کف آن را شن پوشانده و قرار است یادآور بیابان باشد. سپس یک هدست واقعیت مجازی با سیم بلند به آنها داده میشود تا روی سر خود قرار دهند و بعد فیلم پخش میشود، جایی که شاهد تقابل مهاجران مکزیکی و نیروی پلیس مرزی ایالات متحده هستیم. تصمیم با خود بیننده است که به کجا بنگرد و کدام شخصیت را دنبال کند.
آلخاندرو گونزالز اینیاریتو را برای گوشت و شن باید تحسین کرد، فیلمی که به یک تجربهی واقعیت مجازی درجهیک برای تماشاگران تبدیل شد و امضاهای همیشگی او را هم دارد. این فیلمساز که همیشه میخواهد گوش و چشمان شما را داشته باشد، اینجا فرصت پیدا کرده است تا لمس شما را هم کنترل کند. با این حال، گوشت و شن بیش از حد به تکنولوژیهای مدرن وابسته است، در حالی که یک فیلم خوب، همین کارها را در همان چهارچوب محدود میتواند انجام دهد. بخش پایانی هم اندکی سوالبرانگیز است، جایی که تماشاگر باید از راهرویی خاص عبور کند و مهاجران اطرافش ایستادهاند و داستان خود را روایت میکنند که حرکتی شعاری است؛ به جای اینکه خود اثر هنری حرفهایش را بزند، اینیاریتو بهواسطهی این مهاجران بیپرده حرفهایش را میزند که مسلما از تاثیرگذاری این پیامها کاسته است.
۵- بردمن یا فضیلت غیرمنتظرهی جهل (Birdman, or the Unexpected Virtue of Ignorance)
- سال اکران: ۲۰۱۴
- بازیگران: مایکل کیتون، زک گالیفیاناکیس، ادوارد نورتون، آندرهآ ریسبرو، ایمی رایان، اما استون، نائومی واتس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
ظهور فیلمسازی دیجیتال و ترفندهای جدید تدوین، برای فیلمسازان مدرن به مثابه معجزه بود زیرا آنها میتوانستند بدون نگرانی، نماهای بلند طولانی خلق کنند و گرفتار محدودیتها نباشند. اوایل دههی ۲۰۱۰، این فناوریها به کمک آلخاندرو گونزالز اینیاریتو آمد تا فیلم برندهی اسکار خود، «بردمن یا فضیلت غیرمنتظرهی جهل» را بسازد، اثری هوشمندانه که با تکیه به روشهای مختلف، این حس را به شما منتقل میکند که تنها با یک سکانسپلان ساخته شده است. این ترفندها از جهاتی قابل درک است زیرا ماجراهای بردمن در جهان تئاتر رخ میدهد.
قصه دربارهی بازیگر میانسالی به نام ریگان تامسون (مایکل کیتون) است که در گذشته برای یک نقش ابرقهرمانی شهرت بالایی داشت اما در گذر زمان، محبوبیت و جایگاه خود در سینما را از دست داد، تا اینکه با یک نمایش تئاتر برادوی، فرصتی برای بازگشت پیدا میکند. اینیاریتو اینجا ماهیت مسموم شهرت و تلاش هنرمندان برای حفظ اعتبار را بررسی میکند. فیلم همچنین کشمکشهای روانی هنرمندانی که جایگاه خود را از دست دادهاند را به تصویر میکشد، کسانی که در گذشته ستاره بودند اما حالا کسی با آنها کار نمیکند تا مجبور شوند به سراغ پروژههای درجه دو بروند یا منتظر بمانند تا لحظهی رستگاری از راه برسد.
از جهاتی به بردمن انتقاداتی هم وارد است، همهی شخصیتها مینشیند و از علاقهی شدید خود به خلق هنر فاخر و معنادار صحبت میکنند اما در فیلم، هیچ شخصیتی واقعا این کار را انجام نمیدهد. با این حال، بردمن را برای موفقیتهای فنیاش و رویکرد فیلمساز باید جدی گرفت. اینیاریتو در کنار یک ساختار تئاترگونه، از عناصر کمدی سیاه و رئالیسم جادویی نیز استفاده کرده است و آنها را در تلفیق با مضامین مهم دیگری همچون جاهطلبی ارائه میدهد. بردمن اثری چندلایه است که ایدههای خود را بهدرستی عرضه میکند، آنهم اغلب بدون اینکه تبدیل به اثری آشفته یا صرفا پیچیده شود. فیلم بهعنوان یک اثر فرامتنی نیز حرفهایی برای گفتن دارد زیرا قصهی آن از زندگی بازیگر نقش اصلی چندان دور نیست؛ مایکل کیتون اواخر دههی ۸۰ و اوایل دههی ۹۰ میلادی با ایفای نقش بتمن به یک ستارهی محبوب تبدیل شد اما رفتهرفته از پرسونای ستارهی سینما فاصله گرفت و فراموش شد.
۴- ۲۱ گرم (۲۱Grams)
- سال اکران: ۲۰۰۳
- بازیگران: شان پن، نائومی واتس، بنیسیو دل تورو، ملیسا لیو، کلیا دووال، پال کالدرون، ادی مارسن، جان روبینشتاین
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
دومین همکاری آلخاندرو گونزالز اینیاریتو و گییرمو آریاگا (نویسنده شاخص مکزیکی) و دومین قسمت از «سهگانهی مرگ»، فیلم «۲۱ گرم» اغلب ضعیفترین قسمت مجموعه در نظر گرفته میشود، با این حال یکی از جاهطلبانهترین آثار سینمای هایپرلینک است (یک سبک روایی/فیلمسازی که شامل خطوط داستانی چندلایه و پیچیده میشود). حتی در ضعیفترین لحظات فیلم، اینیاریتو همچنان موفق میشود تا قصههایش پیرامون رستگاری را هدفمند و تاثیرگذار -اگرچه آغشته به کلیشه- ارائه دهد.
فیلم عواقب یک تصادف تراژیک را به تصویر میکشد که در آن یک ریاضیدان بیمار (شان پن)، یک مادر جوان با سابقهی اعتیاد (نائومی واتس) و یک خلافکار سابقهدار (بنیسیو دل تورو) نقش دارند. برخورد این شخصیتها معنوی جلوه میکند و گویی نیرویی ناشناخته آنها را به یک مسیر خاص سوق داده است و ساختار فیلم هم بازتابی از همین مسئله است. به جای روایتی سرراست -و با ترتیب زمانی- اینیاریتو از ساختار غیرخطی استفاده کرده است و در زمان به عقب و جلو میرود اما خبری از «قبل، در حین، و بعد» یا «گذشته، حال، و آینده» نیست و همهی رویدادهایی که به نمایش گذاشته میشوند، یک ساختار یکپارچه را تشکیل میدهند و به زندگی و مرگ -و هرآنچه که میان آنهاست- میپردازند.
فیلم دنبالهروی منطق روایی رایج نیست و اگرچه گاهی بعضی از رویدادها را نمیتوان درک کرد (حداقل در تماشای اول سخت است)، گییرمو آریاگا آنها را به شکلی عرضه میکند که احساسات شما را برانگیزد و مشابه دو نسخهی دیگر سهگانهی مرگ، تحتتاثیر قرار خواهید گرفت. از کنار نقشآفرینی درخشان سه بازیگر اصلی هم نباید عبور کرد که همهی تلاش خود را کردهاند تا تراژدیهای فیلم را پررنگ کنند. نائومی واتس در این میان، عملکرد حتی فوقالعادهتری دارد و بدون تکیه به ترفندهای مرسوم، غم و اندوه را به شکلی قدرتمند به نمایش میگذارد.
۳- بابل (Babel)
- سال اکران: ۲۰۰۶
- بازیگران: برد پیت، کیت بلانشت، رینکو کیکوچی، رابرت فایف، مارک کاماچو، گائل گارسیا برنال، کوجی یاکوشو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹ از ۱۰۰
شلیک کردن به یک توریست در مراکش، چگونه میتواند موجی ایجاد کند که تششعات آن تا ژاپن و مکزیک میرسد؟ «بابل» چهار کشور مختلف را از طریق چند شخصیت -که هر کدام به زبان محلی خود سخن میگویند- متصل میکند و همهچیز با شلیک یک گلوله آغاز میشود که به سوزان جونز (کیت بلانشت) برخورد کرده است. این حادثه، همسر او ریچارد (برد پیت) را دگرگون میکند، کسی که در تلاش است تا شرایط را برای درمان سوزان فراهم کند. این رویداد، دو فرزند آنها در سن دیگو و پرستار مکزیکیشان (آدریانا بارازا) را هم تحتتاثیر قرار میدهد، کسی که حالا مجبور است این دو کودک را با خود به آن سوی مرز و جشن عروسی پسرش ببرد.
این حادثه ابعاد گستردهتری پیدا میکند و به توکیو هم میرسد، جایی که یک دختر نوجوان ناشنوا (رینکو کیکوچی) میخواهد دلایل پرسوجوی نیروهای پلیس دربارهی سفر بینالمللی اخیر پدرش را درک کند. و در نهایت، با دو پسر جوان مراکشی روبهرو میشویم که پا را از گلیم خود را فراتر گذاشتهاند و اسلحهی شکاری پدر را میدزدند تا آن را امتحان کنند.
بابل نه تنها یک نمونهی موفق دیگر از سینمای هایپرلینک است، بلکه ظرفیت بالای این نوع فیلمسازی -درصورت پیادهسازی درست ایدهها- را به نمایش میگذارد. اینجا، امید به ارتباط، با واقعیت تضاد دارد زیرا شخصیتها با مرزهای بسته و ذهنهای بستهتر روبهرو میشوند و همزمان، رویدادهای تلخ جهان واقعی مثل جنگ و تروریسم و پارانویای ناشی از آنها، ترسهای این افراد مغموم را دوچندان میکند. فیلم اعتراضی آلخاندرو گونزالز اینیاریتو و گییرمو آریاگا در باب جهانبینی آغشته به ترسِ انسان مدرن، این آدمها را تنها به واسطهی یک چیز به هم مرتبط میکند: خشونت، خشونتی که گریبانگیر هر کسی میتواند شود. خوشبختانه، بابل علاقهای به شعار دادن ندارد و حرفهایش را بهواسطهی شخصیتها و تجربیات آنها میزند.
۲- بازگشته (The Revenant)
- سال اکران: ۲۰۱۵
- بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، تام هاردی، دامنل گلیسون، ویل پولتر، پل اندرسون، برندن فلچر، لوکاس هاس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۸ از ۱۰۰
میراث «بازگشته» احتمالا این است که به عنوان فیلمی از آن یاد خواهد شد که سرانجام لئوناردو دیکاپریو را صاحب جایزهی اسکار بهترین بازیگر کرد (و ماجراهای بامزهی او با یک خرس که در فضای مجازی سروصدا به پا کرده بود). با این حال، بازگشته سزاوار این است که برای دیگر ویژگیهایش هم به یاد آورده شود. این قصهی انتقام از نظر فنی، یک موفقیت حیرتانگیز برای اینیاریتو است که در آن هایپررئالیسم و شاعرانگی به چشم میخورد. همکاری استثنایی این فیلمساز با فیلمبرداری مکزیکی، امانوئل لوبزکی هر سینمادوست و منتقدی را مرعوب میکند؛ آنها از نورپردازی طبیعی برای سکانسهای نبرد و بقا استفاده کردهاند و فیلم یادآور بهترین ساختههای ترنس مالیک و ورنر هرتزوگ است.
هیو گلس (لئونارد دیکاپریو) راهنمای یک گروه شکارچی است که در میانهی راه، یک خرس گریزلی به او حمله میکند و به شدت مجروح میشود. از آنجایی که خطر حملهی سرخپوستان، گروه را تهدید میکند، آنها تصمیم میگیرند تا گلس را رها کنند. هنری (دامنل گلیسون) مامور میشود تا گلس را به قتل برساند -و بیش از این زجر نکشد- اما نمیتواند و در ادامه به یکی از اعضای گروه، فیتزجرالد (تام هاردی) مقداری پول میدهد تا آنجا منتظر بماند و وقتی گلس بهصورت طبیعی از دنیا رفت، او را دفن کند. فیتزجرالد اما این کار را انجام نمیدهد و او را رها میکند. گلس زنده میماند و تصمیم میگیرد انتقام بگیرد.
اینیاریتو، هیو گلس را به جهنم میفرستد و بازمیگرداند و او انواع بلاهای دردناک را تجربه میکند؛ دیکاپریو هم اجازه نمیدهد چیزی از قلم بیفتد و بهواسطهی بازیگری، همهی این دردها را به ما نشان میدهد و ما نیز گاهی مثل او درد میکشیم. گلس اما قرار نیست تسلیم شود و از هر چالشی عبور میکند تا به مردی برسد که به او و دیگران بد کرد و سزاوار مرگ است. بازگشته یک فیلم طولانی و بهشدت خشن است که در نهایت به رویارویی این دو مرد ختم و در تمامی دقایق هیجانانگیز و پرکشش دنبال میشود. سه هنرمندی که برای بازگشته جایزهی اسکار گرفتند، بارها از سختیهای ساخت این فیلم صحبت کردهاند و آنها پرُ بیراه نمیگویند، بازگشته فیلم آسانی برای ساختن نبود.
۱- عشق سگی (Amores perros)
- سال اکران: ۲۰۰۰
- بازیگران: امیلیو اچواریا، گائل گارسیا برنال، گویا تولدو، آلوارو گوئررو، ونسا بوچه، خورخه سالیناس، آدریانا باراسا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
فیلمسازان بزرگی را پیدا میکنید که اولین ساختهشان، بهترین فیلم کارنامهی هنری آنها است. الکساندر پین (کارگردان سرشناس) در این رابطه میگوید: «زیرا آن فیلمساز ۳۰، ۳۵ سال انتظار کشیده است تا آن داستان را روایت کند، بنابراین یک عمر درماندگی یا جهانبینی، [با فیلم اول] بیرون میریزد.» آلخاندرو گونزالز اینیاریتو بیتردید یکی از همین فیلمسازان است زیرا با اولین ساختهاش طوفان برپا کرد. «عشق سگی» یک آذرخش سینمایی است که خبر از ظهور یک استعداد جدید میدهد، استعدادی که میتواند مدیوم سینما را متحول کند.
گییرمو آریاگا فیلمنامهی چالشبرانگیزی نوشته است: یک فیلم آنتولوژی شامل سه بخش، که هر کدامشان بهواسطهی یک رویداد به یکدیگر مرتبط هستند و البته در همهی آنها سگها نیز حضور پررنگی دارند. مشابه «۲۱ گرم»، اینجا هم یک سانحهی تصادف -این بار در مکزیکوسیتی- آغازگر ماجراها است. عشق سگی اما هرگز شبیه فیلمهای آکادمیک نیست، از آنهایی که فیلمسازان پس از فارغالتحصیلی از دانشکده هنر و تحتتاثیر هالیوود میسازند، و هر کدام از داستانها رنگوبوی خاص خود را دارند و منحصربهفرد هستند، اگرچه یک مکمل خوب برای دو قصهی دیگر نیز به حساب میآیند.
از اکتاویو (گائل گارسیا برنال) که عاشق همسر برادرش است و همراه با سگ خود در مسابقات نبرد سگها شرکت میکند تا پول ببرد و والریا (گویا تولدو)، یک سوپرمدل اسپانیایی که در سانحهی تصادف به شدت مجروح شده است تا ال چیوو (امیلیو اچواریا)، یک آدمکش قراردادی، هر کدام از قصهها با تعلیق و هیجان ویژهای روایت میشود. اما چیزی که عشق سگی را آثار بعدی اینیاریتو متمایز میکند، وسواسی است که او در به نمایش گذاشتن جزئیات زندگی روزمره دارد؛ فیلم چنان به زندگی و جهان واقعی نزدیکی دارد که گاهی فراموش میکنید یک فیلم سینمایی است. عشق سگی اما برخلاف ظاهر سادهاش، اثر بلندپروازانهای است و تاثیرگذاری فرهنگی آن را هم نباید نادیده گرفت.
منبع: Slash/Film
[ad_2]
منبع:دیجی کالا