هر زمان که فیلمی درباره یک شخصیت تاریخی اکران میشود، بلافاصله مخاطبان و منتقدان درباره دقت تاریخی فیلم و انطباق آن با واقعیت بحث میکنند، این موضوع درباره فیلم جدید «ناپلئون» نیز صدق میکند. به محض اینکه تریلرهای فیلم تاریخی حماسی ریدلی اسکات پخش شدند مخاطبان نکتهسنج به بررسی دقت تاریخی فیلم پرداختند. فیلمی که به طور آشکار روی ظهور ناپلئون (با بازی واکین فینیکس) تمرکز کرده و نشان میدهد او چطور از یک سرباز حقیر، به امپراطور فرانسه تبدیل شد و چه رابطهای با ژوزفین (با بازی ونسا کربی) داشت.
حقیقت درباره فیلمهای تاریخی مانند «ناپلئون» این است که آنها نمیتوانند کاملاً بر اساس حقایق تاریخی باشند. به خصوص شخصیتی مانند ناپلئون که روایتهای تاریخی ضد و نقیضی از او وجود دارد، یک شخصیت پیچیده و چندوجهی که نمیتوان هر چیزی که به او نسبت داده شده را درون یک فیلم سینمایی به درستی نشان داد. یک فیلم سینمایی تاریخی، از واقعیتهای تاریخی استفاده میکند تا داستانی نزدیک به واقعیت، اما جذاب و تماشایی را روایت کند؛ نه اینکه خودش را تنها به ریزترین جزئیات تاریخ و روایتهای مختلف محدود کند.
درک این حقیقت که چرا سرگذشت ناپلئون بناپارت برای کارگردانان برجسته جذابیت دارد، سخت نیست؛ ناپلئون مردی بود گمنام که به تدریج خودش را بالا کشید تا با وجود احتمالات دلهرهآور، تعداد زیادی از مردم و منابع را برای تحقق بخشیدن به رویای خود، به خدمت بگیرد. مگر چند شخصیت تاریخی داریم که چنین سرگذشت جذاب و حیرتانگیزی داشته باشند؟
اولین بار که یک کارگردان سراغ ناپلئون رفت، سال ۱۹۲۷ بود. کارگردان فرانسوی، آبل گانس، یک فیلم حماسی صامت به طول ۵ ساعت از این شخصیت تاریخی ساخت. پس از او، استنلی کوبریک شروع به ساخت یک فیلم در ژانر زندگینامه کرد که کاشف به عمل آمد چنین فیلمی آنقدر بلندپروازانه و گرانقیمت تمام میشود که نمیتوان آن را تولید کرد. اگرچه اخیراً استیون اسپیلبرگ این ایده را در نظر گرفته که بر اساس یادداشتهای کوبریک، یک مینی سریال ۷ ساعته بسازد. و حالا ریدلی اسکات با یک فیلم سینمایی دو و نیم ساعته این شخصیت تاریخی را به تصویر کشیده. ولی اینطور که پیداست، مدت زمان نسخه کارگردان «ناپلئون» که در آینده از شبکه اپل تیوی پخش خواهد شد، ۴ ساعت خواهد بود.
ریدلی اسکات سعی کرده از طریق تقلیل دادن سرگذشت ناپلئون به لشکرکشیها و جنگهای مهم او، شرح جنگهای هیجانانگیز و در قلب آن، رابطه پیچیده و پرشور ناپلئون با همسر اولش ژوزفین، ماهیت وسیع این حماسه را به تصویر بکشد. مشکل اینجاست که دراماتیزه کردن داستان ناپلئون به سادگی دراماتیزه کردن داستان ژولیوس سزار (که یکی از الگوهای ناپلئون بود) نیست. سزار فاتحی بود که به سادگی میتوانست بگوید به گال هجوم میبرم، حالا به ژرمانیا (آلمان) هجوم میبرم و اکنون قصد دارم به کارتاژ حمله کنم. اما اقدامات ناپلئون به این سادگیها نبود. چرا که زمینه این اقدامات، روابط پیچیده کشورهای اروپایی و اتحادهای دائماً در حال تغییرشان بود که معمولاً با ازدواجهای خاندانی تقویت میشد (امری که پابرجا ماند تا اینکه جنگ جهانی اول آن را نابود کرد). به همین دلیل است که به راحتی میتوان فهمید چرا اسکات ترجیح داده به جای نشان دادن بحث بر سر یکی از بندهای معاهده در فیلم، هجوم سواره نظام را به تصویر بکشد.
تفکیک یا فشرده کردن جزئیات تاریخی اگر به درک بیشتر داستان کمک کند و به روایت دراماتیک آن آسیب نزند، هیچ ایرادی ندارد. ولی خطری که در این مورد وجود دارد، سطحی شدن شخصیتها و روابط آنهاست. فیلم «ناپلئون» ریدلی اسکات تنها به سه چیز میپردازد: تاکتیکهای نظامی، ژوزفین و سرنوشت ناپلئون بناپارت. در این میان توسعه کد ناپلئون، که هنوز پایه و اساس بیشتر سیستمهای حقوقی اروپایی به شمار میآید، و خودکامگی این شخصیت در دفاع از برابری همه مردان (سفیدپوست) در برابر قانون، هیچ حضوری در فیلم ندارند.
ریدلی اسکات به صراحت اعلام کرده که درباره حساسیت روی واقعیت تاریخی فیلم «ناپلئون» چه موضعی دارد. او در این باره به مجله ساندی تایمز بریتانیا گفت: «من وقتی با مورخها به مشکل میخورم، ازشان میپرسم: ببخشید رفیق، شما آنجا {در آن واقعه تاریخی} حضور داشتید؟ نه؟ پس لطفاً دهنت را ببند.» با احترام به موضع ریدلی اسکات، کارگردان فیلم «ناپلئون»، در ادامه مقاله واقعیتهای تاریخی سرگذشت ناپلئون و مرز واقعیت و داستان در فیلم «ناپلئون» را برای شما شرح خواهیم داد.
آیا ناپلئون بناپارت قبل از دوران اوج خود به میانسالی رسیده بود؟
در فیلم «ناپلئون»، کشتیهای جنگی نیروی دریایی بریتانیا در حال دفاع از نیروهای سلطنتی خود هستند، همان نیروهایی که هدفشان اشغال بندر ضروری و استراتژیک تولون را در دریای مدیترانه است. آن موقع ناپلئون بناپارت، با وجود اینکه یک افسر پایینرتبه توپخانه بیشتر نیست، وظیفه پیدا کرده محاصره تولون را بشکند. در آن زمان، به نظر میرسد او حداقل ۴۰ سال سن داشته باشد.
نقشه حیلهگرانه ناپلئون برای شکستن محاصره تولون، این بود که کنترل دژ تقریباً بیدفاع مشرف به بندر را به دست بگیرد و سپس از توپهای دژ برای منفجر کردن کشتیهای جنگی بریتانیا استفاده کند و آنها را به قعر دریا بفرستد. او با پوشیدن لباس مبدل، خود برای شناسایی نقاط ضعف دژ اقدام میکند و تشخیص میدهد چه جاهایی برای کارگذاری مواد منفجره مناسبتر است. پس از انفجار مواد منفجره، نیروهای فرانسوی با رهبری شخص ناپلئون بناپارت برای نبرد تن به تن از دیوارهای دژ بالا میروند و آن را تسخیر میکنند. به دنبال این پیروزی جسورانه، ناپلئون از افسر توپخانه به سرتیپ ترفیع درجه پیدا میکند.
بسیاری از جزئیات این بخش از فیلم صحت دارد. ناپلئون واقعاً با این استراتژی مؤثر موفق شد دژ را تسخیر کند و نبوغ خود را در اجرای تاکتیکهای نظامی، (که بعدها به همان شهرت یافت)، به نمایش بگذارد و ارتقاء درجه بیایبد. با وجود صحت داشتن این مورد، باید اشاره کرد که تصرف بندر تولون در سال ۱۷۹۳ به وقوع پیوست، زمانی که ناپلئون تنها ۲۴ سال سن داشت و مرد جوان و جسوری به حساب میآمد. علاوه بر این، ما در فیلم «ناپلئون» میبینیم که او به خاطر رفاقت با پل باراس، وزیر جنگ فرانسه، توانست نقشه خود را به مقامات بالارتبه بقبولاند. این در حالی است که در واقعیت، او پس از پیروزی در نبرد با پل باراس دوست شد.
رابطه ناپلئون و ژوزفین مابین اشتیاق و دیپلماسی نوسان داشت
وقتی اپل حق تولید فیلم «ناپلئون» را در سال ۲۰۲۱ به دست آورد، ریدلی اسکات از همان موقع دیدگاه خود را نسبت به رابطه ناپلئون بناپارت و ژوزفین دو بوهارنایس ارائه داد. او درباره عشق ناپلئون گفت: «او دنیا را فتح کرد تا عشق ژوزفین را به دست بیاورد، وقتی در این امر شکست خورد، او برای نابود کردن ژوزفین دنیا را فتح کرد و در این راه خودش را از بین برد.» اسکات با این حرفها نشان داد قصد دارد داستانی حماسی به تصویر بکشد، نه آن داستان لایه لایهای که به یک رابطه پیچیده خواهد پرداخت. اگرچه نباید فراموش کرد که عظمت ناپلئون و جایگاهی که در تاریخ دارد، و این حقیقت که او چقدر به ژوزفین تکیه میکرده، باعث شده داستانهای مربوط به این زوج در طول قرنها اغراقآمیز شدهاند. (آنچه در ادامه میخوانید روایت تاریخی است، و نه شرح آنچه در فیلم آمده.)
قبل از آنکه ژوزفین با ناپلئون ملاقات کند، داستان اندوهناکی داشت، همین داستان اندوهناک است که رفتارهای ژوزفین پس از ازدواج را توضیح میدهد. شوهر اول ژوزفین در دوران حکومت وحشت (دورانی از انقلاب فرانسه که در پی تشکیل جمهوری اول فرانسه در آن قتلعامها و اعدامهای در ملأ عام به خاطر تعصب انقلابی، احساسات روحانیستیز و اتهامات خیانت توسط کمیته امنیت عمومی انجام شدند. ویکیپدیا) با گیوتین اعدام شده بود (مانند بیشتر اشرافزادهها) و خودش نیز به زندان باستیل افتاده بود.
اکنون که قرنها از حکومت وحشت میگذرد، تصور آسیب روانیای که به ژوزفین وارد شده آسان شده. اما برای کسی که در آشفتهترین دوران تاریخ زندگی میکرده، بیوه شدن و به تنهایی بزرگ کردن دو فرزند خود، بینهایت دشوار بوده است. رنجهایی که ژوزفین در آن دوران متحمل شده بود، در آینده در سبک زندگی او منعکس شد؛ او هر کاری برای تأمین امنیت خود و فرزندانش انجام میداد. گفته میشود در سال ۱۷۹۵ ژوزفین معشوقه دوست و مرشد ناپلئون، پل باراس (با بازی طاهر رحیم) بوده. پس از آنکه آن دو یکدیگر را در یک مراسم میبینند، باراس آنها را با هم آشنا میکند.
ناپلئون که آن موقع در حال پیمودن پلههای ترقی در ارتش بود، به لطف رابطه نزدیکی که با باراس (او عضو دایرکتوری بود؛ هیئت حاکمه فرانسه که در آن دوره از انقلاب کشور را کنترل میکرد) داشت، در رابطه با قدرت و حکومت بینش دقیقی پیدا کرد و همچنین به ژوزفین رسید. اما ناپلئون بینقص نبود. با وجود اینکه بناپارت در مسائل نظامی نبوغ داشت، در مسائل شخصی یک فاجعه تمام عیار بود. او شش سال از ژوزفین کوچکتر بود و تقریباً هیچ تجربه زناشوییای نداشت. از طرف دیگر، ژوزفین به دنبال امنیتی بود که ناپلئون میتوانست برای او و فرزندانش فراهم کند. آن دو دقیقاً ویژگیهایی را داشتند که طرف مقابل به آن محتاج بود.
ناپلئون دو روز پس از ازدواج با ژوزفین راهی ایتالیا شد. آنچه از نامههای آنها ثبت شده، نشان میدهد نامههای ناپلئون در آن زمان بسیار پرشور بوده، اما این موضوع درباره ژوزفین که در غیاب ناپلئون معشوقی پیدا کرده بود، صدق نمیکند. پیچیدگیهای رابطه این دو بسیار است، و اگرچه مدتی طول کشید، اما ناپلئون به تدریج رابطهای که با ژوزفین داشت را به عنوان یک امر ضروری دید.
وقتی چند سال بعد ناپلئون به قدرت رسید و به کنسول اول تبدیل شد، او برای تثبیت قدرت سیاسی خود میبایست خانوادهای میداشت، و چه کسی بهتر از ژوزفین که در دیپلماسی مهارت داشت؟ ناپلئون یک جملهی معروف دارد: «من در جنگها پیروز میشوم، اما ژوزفین قلبها را تسخیر میکند.»
اما چه شد که آنها طلاق گرفتند؟ وقتی در سال ۱۸۰۴ ناپلئون تاجگذاری کرد و امپراطور فرانسه شد، فشار به آنها برای تولد یک وارث افزایش یافت و همین امر به طلاق آنها منجر شد. پس از جدایی، ناپلئون و ژوزفین رابطه دوستانه و محترمانهای داشتند؛ ناپلئون همچنان به ژوزفین اعتماد داشت و ژوزفین نیز او را به عنوان تنها عشق حقیقی خود توصیف میکرد.
سن واقعی ژوزفین؛ آیا همسر اول ناپلئون از او کوچکتر بوده؟
در واقعیت، ژوزفین متولد سال ۱۷۶۳ و ۶ سال از ناپلئون بزرگتر بود. طبق گواهی ازدواج آنها، ژوزفین ۴ سال از سن خود کم و ۱۸ ماه به سن ناپلئون اضافه کرد تا تقریباً همسن هم شوند. اما ظاهراً ریدلی اسکات قصد نداشته قانون نانوشته هالیوود را تغییر بدهد، بنابراین یک ستاره مرد مسنتر (واکین فینیکس) با یک بازیگر زن که حداقل یک دهه کوچکتر است (ونسا کربی)، با هم همبازی شدند.
جوانتر شدن ژوزفین در فیلم «ناپلئون» بر خلاف واقعیت باعث شده پویایی رابطه آنها به طور کلی تغییر کند. در فیلم، ناپلئون در روابط زناشویی ناشیانه عمل میکند تا اینکه ژوزفین کنترل را به دست میگیرد و نکاتی را به او گوشزد میکند. اگر ناپلئون در اوایل دهه ۲۰ سالگی بود، این امر باورپذیری بیشتری پیدا میکرد، اما اینکه ناپلئونِ فیلم در دهه ۴۰ سالگی خود باشد و هنوز آنقدر بیتجربه، او را از تصویر حقیقی این شخصیت دور میکند.
علاوه بر این، در فیلم ناپلئون یک سرباز بیشعور است که ژوزفین آداب غذا خوردن سر میز را به او میآموزد، اما آنچه اسکات به تصویر کشیده حقیقت ندارد. بناپارت از یک خانواده اشرافی کوچک اهل کورسی میآمد (ژوزفین نیز از خانواده اشرافی کوچکی در مارتینیک آمده بود)؛ بنابراین آنقدرها هم با آداب و رسوم مناسب غذا خوردن سر میز غریبه نبود. در حقیقت، ناپلئون را به خاطر عشقی که به ادبیات داشت میشناختند، او در گذشته سرپرست یک کتابخانه شخصی معروف بود.
آیا مادر ناپلئون او را مجبور کرد با یک دختر جوان رابطه برقرار کند؟
در فیلم، پس از اینکه ناپلئون خودش را امپراطور تاجدار و ژوزفین را امپراطوریس میخواند، از نیاز خود به داشتن یک وارث آگاه میشود و نگران ناتوانی ژوزفین در به دنیا آوردن این وارث است. مادر ناپلئون برای اینکه بفهمد مشکل از کدام سمت است (با وجود اینکه ژوزفین از قبل ۲ فرزند داشت)، یک دختر جذاب ۱۸ ساله را به اتاق پسرش میفرستد و از او میخواهد این دختر را باردار کند.
اگر مادر ناپلئون در واقعیت نیز مانند فیلم «ناپلئون» چنین کاری کرده، هیچ ضرورتی نداشته. پیش از تاجگذاری در سال ۱۸۰۴، ژوزفین همسرش را حین ارتکاب خیانت با زنی به نام الیزابت دو وودی دیده بود. آن موقع ناپلئون ژوزفین را به علت ناکامی او در ایجاد وارث، تهدید به طلاق کرد که این طلاق در سال ۱۸۱۰ رسمی شد. سپس در سال ۱۸۰۵، ناپلئون با الونور دنوئل د لا پلین ۱۸ ساله، که از خدمه خانواده خواهر بناپارت، کارولین بود، ملاقات کرد. در دسامبر ۱۸۰۶ الونور پسر ناپلئون را به دنیا آورد. او در سال ۱۸۱۰ از زنی به نام کنتس ماری والوسکا نیز صاحب یک فرزند نامشروع شد. بنابراین هیچ احتیاجی به این کار مادر ناپلئون وجود نداشته است.
درباره ازدواج بناپارتها گفته شده که قبل از کنسول اول شدن ناپلئون، ژوزفین بارها به او خیانت کرد. اما پس از آنکه ناپلئون به فرمانروای فرانسه تبدیل شد، جای آنها عوض شد و این ناپلئون بود که مدام به همسر خود خیانت میکرد.
ناپلئون دو رابطه مشهور دیگر نیز داشت
به غیر از ژوزفین، ناپلئون دو رابطه مشهور دیگر نیز داشته. در آن زمان، قدرتهای بزرگ اروپایی به طور مداوم به فرانسه لشکرکشی میکردند. این کشورها از ترس تکرار آنچه در انقلاب فرانسه مشاهده شده بود در کشورهای خودشان، ائتلافهایی برای مبارزه با فرانسه تشکیل دادند که عمده این ائتلافها به رهبری بریتانیا شکل گرفتند.
در جنگ ائتلاف سوم و اواسط دهه ۱۸۰۰ بود که ناپلئون ارتش کبیر خود را به سوی اروپای شرقی رهبری کرد و سال ۱۸۰۵ نبرد آسترلیتز در چک امروزی به وقوع پیوست. ناپلئون در این جنگ با روسیه و اتریش جنگید و همانطور که پیشبینی میشد، ائتلاف سوم را شکست داد. او به همراه نیروهای خود به حرکت ادامه داد تا اینکه به لهستان رسید. آنجا بود که ناپلئون با کنتس ماریا والوسکا ملاقات کرد.
آن موقع لهستان کشور بسیار حساسی به شمار میآمد. قومیت لهستانی در سراسر اروپای شرقی پراکنده شده بود و بیشتر آنها در سرزمینهای تحت اشغال پروس (آلمان فعلی) بودند؛ مهمتر از آن، هیچ دولت لهستانیای وجود نداشت. این موضوع زمینه رابطه ناپلئون با والوسکای ملیگرا و لهستانی را بنا نهاد.
رابطه ناپلئون و والوسکا همیشه دستخوش اغراقها و رمانتیزه شدن فراوان بوده. به خصوص در فیلم کلاسیک «فتح» (Conquest) که گرتا گاربو نقش والوسکا را بازی میکند. در فیلم «فتح» والوسکا نخستین فرزند ناپلئون را به دنیا میآورد، اما در واقعیت روایتهای متفاوتی وجود دارد. همانطور که پیشتر گفته شد، زنی به نام الونور در سال ۱۸۰۶ نخستین فرزند نامشروع بناپارت را به دنیا آورده، با این حساب فرزند او از والوسکا، دومین فرزند به شمار میآید.
امروزه اکثراً اعتقاد دارند که وقتی ناپلئون به لهستان رسید، به مزایای داشتن یک دولت دستنشانده در آسوی پروس (که یکی از اعضای اصلی ائتلافها بود) پی برد و با فکر کردن به این ایده کار خود را آغاز کرد. در ادامه والوسکا همراه با ناپلئون به فرانسه رفت و درنهایت با یکی از افسران ارتش او ازدواج کرد.
چه ناپلئون تحت تأثیر عقاید ملیگرایانه والوسکا بوده باشد یا نه، در هر حال او یک دولت لهستانی به وجود آورد که تحت نام دوکنشین ورشو متولد شد و در کمال تأسف عمر بسیار کوتاهی داشت. با وجود عمر کوتاه این دولت، دوکنشین ورشو در حقیقت جد لهستان امروزی به حساب میآید و بدون آن، مشخص نیست سرنوشت ملت لهستان و استقلال آن پس از جنگهای جهانی اول و دوم به کجا میرسید.
پس از آنکه در سال ۱۸۱۲ لشکرکشی ناپلئون علیه روسیه با شکست مواجه شد (که به عقیده بسیاری، ارتش ناپلئون از زمستان روسیه شکست خورد، و نه ارتش آن)، دوکنشین ورشو از غرب به دست پروس و از شرق به دست روسیه اشغال شد (مشابه جنگ جهانی دوم و قراردادی که شوروی و آلمان نازی با هم بستند). با این وجود، این دولت باعث شد ملیگرایی میان لهستانیها قوی باقی بماند و پس از تغییر کردن چندباره ساختار کشور، بالأخره پس از جنگ جهانی اول، کشور مستقل لهستان تشکیل شود. بنابراین اقدامات ناپلئون باعث شد جایگاه لهستان به عنوان حائل بین دو قدرت بزرگ اروپا، پروس و روسیه، تحکیم شود.
لشکرکشی به مصر
در سال ۱۷۹۴ باراس ناپلئون را به مصر میفرستد تا مصر را از نفوذ بریتانیا «آزاد» کند تا بدین وسیله، بتوانند به امپراطوری شرقی بریتانیا حمله کنند. در فیلم میبینیم که ناپلئون به سمت اهرام مصر با توپخانه شلیک میکند. ریدلی اسکات در این باره توضیح داد: «من نمیدانم که او واقعاً این کار رو انجام داده یا نه، ولی این سریعترین راهی بود که میتوانست به همه اعلام کند مصر را گرفته.» در ادامه ناپلئون حین بررسی یک تابوت طلایی که از مقبرهای خارج شده، آن را باز میکند و مومیایی درون آن را با لمس کردن نابود میکند. وقتی بناپارت خبردار میشود ژوزفین در غیابش معشوقه کسی شده، با وجود اینکه ترک کردن مصر ترک خدمت تلقی میشود، به پاریس بازمیگردد.
شلیک کردن به اهرام ثلاثه مصر و از بین بردن یک مومیایی، باعث شده فیلم «ناپلئون» این شخصیت تاریخی را به عنوان یک شخصیت رذل که هوش استراتژیک دارد به تصویر بکشد. این همان نگاه هیتلر-مانندی است که بریتانیاییها به ناپلئون دارند، اما باقی اروپاییها به هیچ وجه در این امر با بریتانیاییها هم نظر نیستند.
اما در واقعیت چه اتفاقی افتاد؟ ناپلئون وقتی عازم مصر شد، ۱۶۷ محقق را با خود همراه کرد. از جمله چند جغرافیدان، مورخ، اقتصاددان و معمار. چرا که او میخواست این کارزار را به چیزی بیش از یک مأموریت نظامی تبدیل کند. در ابتدا ناپلئون در برابر ارتش مملوک پیروزی بزرگی به دست آورد و طی سه ماهی که کنترل قاهره را در دست داشت، صرف ایجاد روشنایی، نظافت خیابانها و اصلاح سیستم مالیاتی به منظور کاهش باری که روی دوش دهقانان مصری بود و البته ساخت بیمارستانهای مدرن مخصوص طاعون کرد. مهمترین کاری که ناپلئون در قاهره انجام داد، تغییر دادن ساختار اداری شهر بود. او ساختار فئودالی قاهره را از بین برد و آن را جایگزین کرد. او همچنین یک مؤسسه علمی برای مطالعه ریاضیات، فیزیک، اقتصاد سیاسی و هنر تأسیس کرد.
در واقعیت نیز مانند فیلم ناپلئون متوجه شد که ژوزفین دارد به او خیانت میکند، اما او نیز در آن زمان داشت به همسر خود خیانت میکرد؛ ناپلئون با همسر یکی از افسران جوان رابطه داشت که به کلئوپاترای ناپلئون شهرت پیدا کرد. بنابراین عقبنشینی او از قاهره ارتباطی با این موضوع نداشت. سه عامل مهم باعث عقبنشینی ناپلئون از قاهره شد: مشکلات جدی در پیدا کردن غذا در صحرا، همهگیری طاعون و تقویت شدن مقاومت مصریها به کمک بریتانیاییها. سال ۱۸۰۱ بود که بالأخره باقیمانده ارتش فرانسه با اعلام شکست، عقبنشینی کرد. اما این لشکرکشی بیهوده نبود؛ چرا که به یک دایرهالمعارف ۲۳ جلدی درباره مصر و به احتمال زیاد، به ایجاد رشته مطالعاتی مصرشناسی منجر شد.
آیا واقعاً این زمستان روسیه بود که ناپلئون را از پای درآورد؟
این فیلم از همان دیدگاه سنتی درباره شکست خوردن ناپلئون پیروی میکند؛ در سال ۱۸۱۲ پس از پیروزی نیروهای فرانسوی در نبرد بورودینو، ناپلئون متوجه شد که تنها ۲۰۰ مایل با مسکو فاصله دارد، بنابراین او میتوانست به سادگی به مسکو برسد و کار را تمام کند. با این حال هنگامی که ارتش فرانسه به مسکو میرسد، شهر متروکه شده و مردم سه چهارم آن را در اقدامی میهنپرستانه، ویران کردهاند. بدون غذا و آذوقهای که ناپلئون توقع داشت در شهر پیدا شود، ارتش فرانسه مجبور میشود در زمستان سخت روسیه، با اسبهایی که به گفته یکی از ژنرالها برای چنین چیزی به دنیا نیامده بودند، به سمت فرانسه عقبنشینی کند. ناپلئون با ۶۰۰ هزار نیرو عازم روسیه شد، اما تنها با ۴۰هزار نفر به فرانسه برگشت و همین به افسانه او برای همیشه پایان داد.
اگر تصویر کلان را در نظر بگیریم، همین اتفاق برای ناپلئون و ارتش کبیر او افتاد. اما در جزئیات نکاتی نهفته است که باید آنها را در نظر گرفت. کسی که به اندازه شخص ناپلئون بناپارت به برنامهریزی پایبند است، قطعاً زمستان وحشیانه روسیه را در نظر میگیرد و به عواقب حرکت دادن ارتش در چنین آبوهوایی فکر میکند. علاوه بر این، در سال ۲۰۰۱ بود که در لیتوانی، حدود ۲۰۰۰ اسلکت که بقایای ارتش کبیر ناپلئون بودند، کشف شد. با کشف این اسکلتها توضیح قابل قبولتری از شکست خوردن ناپلئون داده شد: این زمستان (به تنهایی) نبود که ناپلئون را از پای درآورد، بلکه اشاعه بیماری تیفوس بین ارتشیان او بود.
براساس یک مقاله، مشکلات در بهار سال ۱۸۱۲ بروز پیدا کردند. جادههای عمیقاً خراب در لهستان باعث میشد قطارهای حاوی آذوقه از نیروهای اصلی عقب بمانند و در نتیجه ارتش فرانسه با کمبود آب و غذا مواجه بود. ترکیب تابستان گرم، نبود آب برای حمام کردن و پوشیدن یک لباس کثیف برای روزهای متوالی، باعث شد سربازان فرانسوی خیلی زود به شپش آلوده شوند.
در عرض یک ماه، ناپلئون ۸۰هزار سرباز را به خاطر مبتلا شدن به بیماری تیفوس از دست داد، آن هم در حالی که ارتش فرانسه امکانات بهداشتی خوبی داشت. در ماه ژوئیه، ۳ ژنرال با اشاره به اینکه ارتش اکنون نصف قدرت خود را دارد و مشکلات تأمین آذوقه بدتر شده است، از ناپلئون خواستند که این کارزار را رها کند. تا سپتامبر، حتی قبل از رسیدن به مسکو، تعداد ارتش کبیر ناپلئون به ۱۰۳هزار نفر رسیده بود. قدرتمندترین مرد اروپا به وسیله یک انگل کوچک از بین رفت؛ به همین سادگی.
ناپلئون چطور به اروپای امروزی شکل داد؟
ناپلئون شخصیت سادهای نیست که بتوان ذهنیت او را ترسیم کرد. برخی به قدرت رسیدن او را ادامه انقلاب فرانسه میدانند، در حالی که برخی دیگر استدلال میکنند که اقدامات او به اکثر دستاوردهای انقلاب خیانت کرده بود؛ به هر حال هر دو این گزارهها درباره ناپلئون، به نوعی صحت دارند.
اگر ناپلئون در جریان انقلاب فرانسه افسر ارتش نمیشد، نمیتوانست قدرت را تصاحب کند؛ این بیثباتی دوران انقلاب بود که به او اجازه داد تا کنترل را در دست بگیرد و آرمانهای «آزادی، برابری و برادری» (شعار معروف انقلاب کبیر فرانسه) را به فراسوی مرزهای فرانسه ببرد. با این وجود، ناپلئون بناپارت یک دهه پس از اعدام شدن آخرین پادشاه فرانسه با گیوتین، خود را امپراطور (که بالاتر از یک پادشاه قرار میگیرد) فرانسه خواند و تاجگذاری کرد.
یکی دیگر از جنبههای متناقض حکومت ناپلئون که درنهایت دلیلی برای خیانت او به آرمانهای انقلابی تلقی میشود، این است که او وقتی به یکی از قدرتمندترین بازیگران سیاست در اروپا تبدیل شد، تسلیم روشهای قدیمی برای ایجاد اتحاد بین خاندانهای اشرافی شد. در سال ۱۸۰۹، در آغاز جنگ ائتلاف پنجم، فرانسه دوباره اتریش را شکست داد. به دنبال غالب شدن به اتریش، ناپلئون با ماری لوئیز، دختر امپراطور اتریش، فرانسیس دوم، ازدواج کرد.
اتریش یکی از سرسختترین دشمنان ناپلئون بود که به دست یکی از قدیمیترین و سنتیترین خاندانهای اشرافی اروپا، هابسبورگها اداره میشد. البته دلایل استراتژیکی نیز برای آن ازدواج وجود داشت؛ مانند تلاش برای میانجیگری برای صلح پایدار در اورپا پس از دههها درگیریهای بیوقفه، اما درنهایت، او به جای لغو این گونه از سنتها که هدف اصلی انقلاب کبیر تلقی میشد، خود نیز به ازدواج با اشراف روی آورد.
با این حال ناپلئون در طول سلطنت خود کارهای زیادی برای پیروی از آرمانهای انقلابی انجام داد. او قانون ناپلئون را بر کشورهایی که امپراطوری او را تشکیل میدادند، به اجرا درآورد، و این اولین باری بود که بیشتر اروپا واقعاً تحت حاکمیت قانون قرار داشت و با امیال هوسآلود حاکمان محلی اداره نمیشد. کاشف به عمل آمد که این اقدامات ناپلئون پیامدهای ماندگاری به همراه داشتند، چرا که به دنبال حاکمیت قانون، مردم اروپا طعم رهایی را چشیدند. همین باعث شد ملیگرایی در بین مردم رواج پیدا کند.
شاید ناپلئون بیشتر اروپا را فتح کرده باشد، اما در خارج از فرانسه، مردم لزوماً خود را فرانسوی نمیدانستند. این امر از یک سو به گسترش ایده هویت ملی و آغاز ایجاد کشورهایی که امروز در اروپا میشناسیم کمک کرد، اما از سوی دیگر، راه را برای نزاع ملیگرایی با سایر اردوگاههای فکری، مانند لیبرالیسم و سوسیالیسم، در دهههای پیش رو هموار کرد. که البته نزدیک به یک قرن بعد، همین نزاعها پایههای دو درگیری جهانی را پیریزی کردند؛ جنگهای جهانی اول و دوم.
ثبت همه اینها در پنجره کوچک یک فیلم سینمایی بلند غیرممکن است. تأثیر ناپلئون بسیار فراتر از «فتح همهچیز» است و برخلاف آنچه ریدلی اسکات میگوید، انگیزههای بسیار بزرگتر از صرفاً به دست آوردن عشق ژوزفین پشت اقدامات او بوده. فیلمی که درباره شخصیتی چندوجهی و متناقض مانند ناپلئون است، هرگز نمیتواند تصویر دقیقی از او را ارائه بدهد و صرفاً برداشت هنری یک کارگردان از این شخصیت خواهد بود. ماهیت واقعی تأثیر ناپلئون روی اروپا را نمیتوان به تصویر کشید، زیرا ما همچنان در حال تجربه کردن آن هستیم.
منبع: Slate