در هیاهوی جریانات سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب ۵۷، شاید کمتر نویسندهای باقی ماند که مضمون عاشقانه و رمانتیک را در داستانهایش پررنگ نگه دارد. اما بزرگ علوی یکی از این نویسندگان بود که با وجود قرار داشتنش در متن جریانات و گروههای اجتماعی آن زمان، همواره نویسندهای رمانتیک باقیماند. آشنایی زودهنگام او با رمانتیسیسم آلمانی در نوجوانی و به دنبال تحصیلاتش در آلمان شاید یکی از دلایل این وفاداری به سبک عاشقانه در کتابهای بزرگ علوی است.
بزرگ علوی نویسنده و مترجم و پژوهشگر معاصر در سال ۱۲۸۳ در تهران به دنیا آمد. خانوادهی علوی از مشروطهخواهان طبقات بالای جامعهی آن زمان بودند. پدربزرگش از نمایندگان دورهی نخست مجلس شورای ملی بود. پدرش سالها در اروپا زندگی کرد و بعد از بازگشت به ایران، در راستای لزوم تغییراتی اساسی در ساختار تربیتی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی که در کشور احساس میکرد، فرزندان خود را برای تحصیل راهی اروپا کرد. بزرگ علوی پس از تحصیل در آلمان و آشنایی با آثار نویسندگانی چون داستایوفسکی، مولیر و شکسپیر و مطالعه و پژوهش در حوزهی ادبیات کهن ایرانزمین، به وطن بازگشت و مشغول تدریس زبان آلمانی و نویسندگی شد.
دوستی علوی با صادق هدایت تاثیراتی غیرقابل انکار بر سبک و سیاق نویسندگی او داشت و علاوه بر آن در آن سالها از سویی در انجمنها و کنگرههای ادبای کهنگرا از جمله ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی، رشید یاسمی، علامه قزوینی، بدیعالزمان فروزانفر، عباس اقبال آشتیانی و… شرکت میکرد و از سویی با گروهی از جوانانِ فرنگرفتهی روشنفکرِ نوگرا که نسلهای بعدی ادبی و فرهنگی ایرانزمین را شکل میدادند، چندان میانهای با گرایشهای کلاسیک نسل پیش از خود نداشتند و در پی معرفی سبکی نو در ادبیات نوین ایران بودند، در رابطه بود.
علوی در همین سالها به تشویق هدایت و دیگر همقطارانش چندین اثر مهم از جمله نمایشنامههای «کسب و کار میسیز وان» نوشتهی جرج برنارد شاو، «باغ آلبالو» نوشتهی آنتوان چخوف و کتاب «حماسهی ملی ایران» نوشتهی تئودور نولدکه را ترجمه کرد و در سال ۱۳۱۰ کتاب «انیران» را با همکاری هدایت نوشت.
این نویسنده بعد از چندبار دستگیری و اجبار به خاموشی در پی فعالیت در نشریههایی از جمله مجلهی «دنیا»، «پیام نو» و «سخن مردم» برای درمان بیماری به آلمان بازگشت و با شنیدن خبر کودتا در آنجا ماندگار شد و به تدریس فرهنگ و زبان ایرانی مشغول شد. در همین سالها بود که رباعیات خیام و هفتپیکر نظامی را به آلمانی ترجمه و آثاری مانند «پیکار ایران»، «کشور گلوبلبل»، «دیوار سپید»، «نفت خونین»، «تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران»، «آموزشنامهی زبان پارسی»، «واژهنامهی فارسی به آلمانی و آلمانی به فارسی» و.. را به آلمانی تالیف کرد.
علوی بهار ۵۸ به ایران بازگشت اما بعد از یک ماه مجددا راهی آلمان شد و سرانجام در ۲۸ بهمن ۷۵ در برلین درگذشت.
نگاه و روحیات علوی کاملاً متفاوت با نویسندگان هم دوره اوست. حتی اگر داستانهایش از لحاظ مضمون ناخوشایند باشند، زبان و نثر نگارشش عاطفی و لطیف است. علاقهی او به هنر خصوصا موسیقی و نقاشی در شخصیتپردازیهایش پیداست و بسیاری از شخصیتهای او با فضای هنری در ارتباطند. به علاوه تنوع شخصیت در داستانهای علوی و پرداخت این شخصیتها از دیگر نقاط قوت نوشتههای اوست. مبارز، خائن، عاشق، سنگدل، ارباب، رعیت، بورژوا، رنجبر، جاهل، روشنفکر و… از هر مورد چندین نمونه میتوان در داستانهای این نویسنده پیدا کرد.
اما نقطهی اوج شخصیت پردازی در کتابهای بزرگ علوی، شخصیت فرنگیس در یکی از شناختهشدهترین آثار او، «چشمهایش» است. احساسات و روحیات این شخصیت چنان دقیق و قابل لمس توصیف شدهاند که هر خوانندهای به راحتی میتواند با او ارتباطی نزدیک برقرار کند.
در ادامه مهمترین کتابهای بزرگ علوی که به عنوان مبدع داستاننویسی نوین فارسی شناخته میشود را معرفی خواهیم کرد.
ورقپارههای زندان
«وقتیکه ورقپارههای زندان منتشر شد، عدهای از خوانندگان من ناراضی بودند. شاید هم حق داشتند. خوانندگان بیشتر مطالبی راجعبه زندان میخواستند. […] خوانندگان زندان میخواستند و من “ورقپاره” تقدیمشان کرده بودم. ورقپاره برای من معنای خاصی داشت. باید احتیاجی موجود باشد که انسان با وجود میرغضبهای دورهی سیاه ورقپاره پیدا میکرد و احساسات خود را روی آن سعی میکرد بیان کند.» این چندسطر از مقدمهی کتاب «پنجاهوسه نفر» به زبان خود علوی است. البته که کتاب «پنجاهوسه نفر» اهمیت زیادی داشته است، اما به واقع «ورقپارههای زندان» به قول علوی «معنای خاصی» دارد.
فارغ از گیرا و خواندنی بودن قصهها، این کتاب نوعی تلاش برای دوام آوردن تا رهایی است؛ مرهمی است بر جراحتهای روح که نویسنده اینچنین آن را بیان میکند: «مینویسم برای آنکه مجبورم، برای آنکه بغض گلویم را گرفته و اگر برای خودم درددل نکنم، دلم میترکد. مینویسم، شاید راحت شدم، شاید مُردم.»
ورقپارههای زندان کتابی کمحجم و غیرمنتظره از داستانهایی است احتمالا ترکیبی از تجربههای علوی در زندان و قوهی خلاق نویسندگی او، قصههایی خواندنی و گاه تلخ، جنونآمیز و یا عاشقانه با کنایههایی کمرنگ که به خواننده آنچه را که نویسنده میخواهد نشان میدهد. قصهها مربوط به گرفتاری، سرگردانی، ترس، مرگ، بیداد، جنون، رنج و عشق زندانیان است در نتیجه ممکن است بارها خواننده با لحظاتی تلخ مواجه شود که او را مجبور میکند برای چند دقیقه کتاب را ببند و بیندیشد. اما نثر لطیف و عاطفی آن در این میان چون عنصری التیامبخش عمل میکند و باعث میشود دوباره با لبخند به خواندن کتاب ادامه دهد.
این غلامحسین نظافتچی ما دیروز مرخص شد. آدم ریخت او را که نگاه می کند، باور ندارد که ممکن است پشت این پیشانی کوتاه و در پس این خنده لوس چیزکی سوای چیزهای معمولی چیزهای معمولی وجود داشته باشد. محکوم شده بود به نه سال حبس. من محکوم به هفت سال هستم. او قتل کرده بود و یا اقلا اتهامش این بود که قتل کرده است. اینجا در زندان از هرکس که بپرسی: «ترا چرا اینجا آورده اند؟» می گوید: «من کاری نکرده ام، توی مسجد سر نماز بودم، گرفتندم و آوردند اینجا». بعضی دیگر می گویند: «آن دفعه بی تقصیر بودم اما چون با تامیناتچی ها معامله مان نشده، توی چاله افتادم. من که صد تومان می دزدم، نمی توانم که هشتاد تومانش را به آن ها بدهم.»
چمدان
چمدان اولین مجموعه داستان در میان کتابهای بزرگ علوی و از اولین نمونههای داستان کوتاه معاصر در ایران است. ساختار داستانهای این کتاب به نحوی خلق شده است که پایانی غافلگیر کننده برای خواننده داشته باشند. بزرگ علوی در این کتاب، به شکلی مدرن به طرح داستانها، شیوه ی روایت و درگیریهای ذهنی کاراکترهای خود پرداخته و اثری در سطح استانداردهای بینالمللی را خلق کرده است. داستانهای کوتاه این مجموعه شامل: «مدان»، «قربانی»، «عروس هزار داماد»، «تاریخچه اتاق من»، «سرباز سربی»، «شیکپوش» و «رقص مرگ» است.
حالا نه پدر و نه مادر، او را مجبور نمی کردند. هیچکس او را مجبور نمی کرد. اما یک دیو منحوس مندرس مهیب، پول، جامعه، محیط، او را مجبور می کرد که برود خودش را بفروشد. برای یک عمر بفروشد. برای این که بتواند فقط زندگی کند.
گیلهمرد
مجموعه داستان گیلهمرد (که انتشارات امیرکبیر آن را نام «نامهها» منتشر کرده است) شامل داستانهای «نامهها»، «گیلهمرد»، «اجاره خانه»، «دزاشوب»، «یهرهنچکا»، «یک زن خوشبخت»، «رسوایی»، «خائن» و «پنج دقیقه پس از دوازده» است.
«نامهها» داستان زندگی قاضی دستگاه دیکتاتوری است که نامههایی از طرف فردی ناشناس بزرگترین رازهای زندگیاش را فاش میکند. او که یک عمر شرافت و انسانیتش را برای رفاه و آسایش یگانه دخترش زیر پا گذاشته، حالا او را هم از دست رفته میبیند.
«گیله مرد»، اصلیترین داستان این مجموعه، قصهی مردی روستایی است که برای گرفتن حقوقش همراه با جنبش دهقانی مبارزه میکند. در همین راه همسرش را از دست داده و اکنون خودش هم دستگیر شده است و دو مامور محافظش او را برای تحویل دادن به فومن میبرند. این داستان از این جهت مهم است که از اولین نمونههای داستان ایرانی است که در آن پویایی جایگزین توصیف شده است.
صدایی که از جنگل می آمد، شبیه ناله ی صغرا بود، درست همان موقعی که گلوله ای از بالا خانه ی کومه ی کدخدا، در تولم به پهلویش خورد. صغرا بچه را گذاشت زمین و شیون کشید… «نمی خواهی فرار کنی؟» «نه!» بی اختیار جواب داد: «نه»، ولی دست و پای خود را جمع کرد. او تصمیم داشت با این ها حرف نزند. چون این را شنیده بود که با مامور نباید زیاد حرف زد. این ها از هر کلمه ای که از دهان آدم خارج شود، به نفع خودشان نتیجه می گیرند. در استنطاق باید ساکت بود. چرا بی خودی جواب بدهد. امنیه می خواست بفهمد که او خواب است یا بیدار و از جواب او فهمید، دیگر جواب نمی دهد.
چشمهایش؛ از بهترین کتابهای بزرگ علوی
این کتاب برجستهترین اثر بزرگ علوی است که به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و عربی هم ترجمه شده. داستان کتاب دربارهی استاد ماکان، نقاشی سرشناس است که در تبعید به سر میبرد و از او اثری به نام چشمهایش باقی مانده. تصویر چشمهایی زنی که گویا رازی را پنهان میکنند. راوی داستان به دنبال این است که با پیدا کردن مدل این نقاشی بتواند خبری از استاد پیدا کند. او بلاخره فرنگیس را پیدا میکند، زنی ماجراجو که عشقی عمیق اما نافرجام نسبت به استاد ماکان داشته است.
شهرت، افتخار، احترام، همه ی این ها خوب، سودمند و کامیابی است. اما هر آدم مشهوری دلش می خواهد گاهی میان جمعیت گم شود. می خواهد میان مردم بلولد. لذت های آن ها را بچشد، دلهره ی آن ها به سرش بیاید. آن وقت رفاه و آسایش برایش لذت بخش تر است.
سالاریها
سالاریها خاندان ثروتمندی از املاکداران و زمینداران بزرگ در بروجرد هستند. این خاندان انقدر بزرگ است که حتی دامادهای خانواده هم نام فامیلشان را به سالاری تغییر دادند تا جزو این خانواده باشند. اما با آمدن دو برادر از خاندان سالاری، سالارنیا و سالارنظام، برای تقسیم ارث و میراث به بروجرد رازهای این خانواده کم کم برملا میشود.
روزهای اول خرداد بود. بابا دم در روی سکوی خانه نشسته بود. ریش قرمزش را می خاراند. شب کلاه چرکتابش را برمی داشت. دست بر سر طاسش می کشید و زیرلب دعا می خواند. چشمش دیگر سو نداشت. گوشش، اما تیز بود. هر وقت مهمانی می آمد از جایش برمی خاست. در حیاط بیرونی را باز می کرد، سرش را به سوی هشتی می برد، «یااللّه» می گفت و تازه وارد را به حال خود می گذاشت. این یک سنتی بود. از این گذشته ضروری نبود به چادر به سران خبر بدهد که نامحرمی دارد می آید. مهمان ها فرضا که محرم نبودند، زنانشان از مردان خانواده رو نمی گرفتند. خویشان هرشب جمعه در تالار پنج دری روی حوض خانه سالار، در بیرونی، گاهی تنها و گاهی همراه زن و بچه شان، جمع می شدند. همه بابا را می شناختند. او دیگر جزو اثاث خانه شده بود. همه شان روزهای عزت و جلال او را دیده بودند و هم دوران ذلتش را که دیگر چشم هایش یارای قرآن خواندن نداشتند و پیرمرد فقط می توانست روزهای مهمانی و روضه خوانی وظیفه دربانی را انجام دهد، گاهی آفتابه لگن بیاورد و فرمان ببرد و پیغام بیاورد.